متن کامل یادداشت تحلیلی علیرضا مختارپور دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور با عنوان تحلیلی بر مبانی و زمینههای نگارش یادداشت رهبر انقلاب بر کتاب «تنتن و سندباد» به شرح زیر است:
مقدمه:
یکی از ویژگیهای رهبر معظّم انقلاب این است که پس از مطالعهی هر کتاب، نظرات خود را دربارهی آن مینویسند. هم اکنون گنجینهی ارزشمندی از این نظرات فراهم آمده است که امیدواریم در زمانی مناسب به انتشار برسد. البتّه تعداد فراوانی از این نظرات که دربارهی کتابهای دفاع مقدس بیان گردیده بود، منتشر شده است. از سال گذشته دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اجازه یافت تا نظرات معظّمٌله دربارهی آثار غیر مرتبط با حوزهی دفاع مقدّس را نیز منتشر کند و این یادداشت، دومین یادداشت منتشرشده از این دست است.
ایشان دربارهی این کتاب نوشتهاند:
«من هم همین قصّه را همیشه تعریف میکردم! حیف که خیلیها آن را باور نداشتند. حالا خوب شد، شاهد از غیب رسید! راوی این حکایت که خود همه چیز را به چشم خود دیده، حکایت تن تن و سندباد را چاپ کرده است. حالا دیگر کار من آسان شد! همین بس است که نسخهی این کتاب را به همهی بچهها بدهم ...» (۱۳۷۳/۰۸/۰۶)
روز دوشنبه (۱۳۹۵/۰۵/۱۸) از این یادداشت رونمایی شد.
انتشار یادداشت رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب داستان «تنتن و سندباد» بهانهای شد تا به موضوع ادبیّات کودک و نوجوان و مسائل مرتبط به این حوزه در نگاه و دیدگاه ایشان نگاهی دوباره بیاندازیم. نوشتاری که پیش روی مخاطب گرانقدر است حاصل مطالعهی چهل گفتار از بیانات معظّمٌله در موضوع ادبیّات کودک و نوجوان و مسائل مرتبط به این حوزه میباشد که در بازهی زمانی اسفند۱۳۶۰ تا اردیبهشت ۱۳۹۵ ایراد شده است. با مطالعهی این مطالب، ۵۳ نکته استخراج شد که این نکات در ۱۲ محور دستهبندی گردیده است. این محورها به نوعی با یکدیگر رابطهی طولی دارند و از مطالب زیربنایی تا مسائل روبنایی مرتّب شده است. مطالعهی این مطالب و بیانات ذیل آن میتواند کمک شایانی به مخاطب محترم در فهم چرایی یادداشت ایشان بر کتاب داستان فوقالذکر نماید.
قبل از ورود به محورهای پیشگفته تذکّر دو نکته خالی از لطف نیست:
۱- از ویژگیهای بسیار شاخص حضرت آیتالله خامنهای گستردگی، عمق و منظومهای بودن مجموعه بیانات و مکتوبات ایشان است که تماماً مبتنی بر معارف دینی و معلومات و تحلیلهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است.
۲- در هر موضوع که به تحقیق و پژوهش در مجموعه بیانات و آثار ایشان پرداخت شود که یکی از این مباحث نیز موضوع ادبیّات کودک و نوجوان است، بعینه بیت لسانالغیب حافظ شیرازی تداعی میگردد که فرمود:
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد
* محور اوّل: پنج گام تا رسیدن به تمدّن بزرگ اسلامی
۳) خوانندهی محترم نیک میداند که بارها از زبان معظّمٌله شنیدهایم که تا رسیدن به تمدّن اسلامی، سیر تکاملی ۵ مرحلهای را تبیین کردهاند:
الف) انقلاب اسلامی
ب) نظام اسلامی
ج) دولت اسلامی
د) جامعه اسلامی
و) تمدن اسلامی۱
و تحقّق کامل تمدّن اسلامی را در گرو طیّ صحیح و دقیق این مراحل دانستهاند.
* محور دوّم: دین و انسان
از منظر اندیشه و دیدگاه ایشان، دین تنها منبعی است که میتواند هم هدف از خلقت انسان را بیان کند و هم برنامهی زندگی فردی و اجتماعی و همهجانبهی بشر را تا تحقّق هدف آفرینشش مشخّص کند.
از این منظر و بنا بر نقش انسان و جامعه در انتخاب آگاهانه و مسئولیّت وی در تکامل فردی و اجتماعی، وظیفهی بنای انقلاب و نظام و جامعه و تمدّن اسلامی تماماً بر عهدهی انسانها است.
«هدف، تربیت نیروى انسانىِ طراز جمهورى اسلامى است. اگر جمهورى اسلامى مىخواهد پرچم اسلام را در دست بگیرد، مىخواهد خودش به سعادت برسد، دنیا و آخرت خود را آباد کند- همچنان که قرآن به ما یاد مىدهد که مىتوان دنیا و آخرت را با هم آباد کرد و باید این کار انجام بگیرد- اگر مىخواهد به ملتهاى دیگر کمک برساند، که «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، ۲ شاهد و مبشر ملتهاى دیگر باشد، خب، طبیعتاً نیازهائى دارد... اسلام همهى اینها را بهصورت بستهى کامل در اختیار همهى معتقدین و مؤمنین خود قرار داده. این بسته را باز کنیم، دانهدانه از این مواد استفاده کنیم، بهرهمند شویم، آنها را بچشیم و درون وجود خودمان ذخیره کنیم. خروجى آموزش و پرورش باید اینجور انسانى باشد.»۳
* محور سوّم: انسان مطلوب دین
ایشان راه رسیدن به قلّهی انسانیّت که همان حیات طیّبه در قالب تمدّن اسلامی است را نیازمند انسانهای مطلوب دین و نیروهای تراز جمهوری اسلامی میدانند:
«ما ملّتى هستیم با آرمانهاى بلند، با حرفهاى بزرگ، با قلّههاى ترسیمشدهاى- که حالا اگر مجال شد، چند جملهاى در این زمینه بعداً عرض خواهم کرد- که مىخواهیم خودمان را به این قلّهها برسانیم. این احتیاج دارد به انسانهاى صبور، عاقل، متدین، اهل ابتکار، اهل اقدام، دور از تنبلى، مهربان، عطوف، داراى حلم، داراى شجاعت، با رفتارهاى مؤدبّانه، پرهیزگار و انسانهایى که درد دیگران، درد آنها محسوب بشود. بافت انسان و قالب و تراش یک انسان مطلوبِ اسلام چیزى است که با تربیت حاصل مىشود. ۴
باید انسانهاى شریف، دانا، با استعدادهاى جوشان، داراى ابتکار، داراى اخلاق نیک انسانى، داراى شجاعت، قوّت خطرپذیرى، ورود در میدانهاى جدید، بدون هیچگونه عقدهى خودکمبینى یا خودبرتربینى، انسانهاى دلدادهى به خداى متعال و متکى به قدرت الهى و داراى توکل کامل، انسانهاى صبور، انسانهاى بردبار و حلیم، انسانهاى خوشبین و انسانهاى امیدوار تربیت کنید...
انسانهاى تنگنظر، انسانهاى بدبین، انسانهاى ناامید، انسانهاى افسرده، انسانهاى بىتقوا، ناپرهیزگار و آلودهدامن نمىتوانند جوامع را پیش ببرند و ملتها را خوشبخت کنند؛ طبعاً نمىتوانند الگو هم باشند. تحول آموزش و پرورش ناظر به این است. ۵
نگاه کنید به آیندهى دور؛ یعنى آیندهى معینشده در سند چشمانداز بیستساله. کسانى که امروز وارد مدرسه مىشوند، در پایان دوران بیستساله، یک جوان بیستوشش، هفتساله هستند- امسال، سال اول چشمانداز است- شما مىخواهید این جوان بیستوشش، هفتساله چه جور انسانى باشد؛ اگر مىخواهید این جوان، یک جوان خلاق، داراى ابتکار، شجاع، آراسته از لحاظ اخلاقى، سالم از لحاظ جسمى و فکرى و روانى، صاحبِ فکر و اندیشه، داراى احساس مسئولیت نسبت به کشورش و ملتش و آیندهاش باشد، امروز باید طرح صیرورت این کودک را به آن جوان اینجا طراحى کنید. ۶
اگر مىخواهیم نسلى بهوجود بیاید که اعتمادبهنفس و انضباط اجتماعى داشته باشد؛ یک نسل مسئولیتپذیر و باعرضه و باکفایت براى کارهاى بزرگ، یک نسل داراى ابتکار، یک نسل مهربان و بدون احساس انتقامگیرى در درون خانوادهى بزرگ جامعه، یک نسل فداکار، یک نسل پُرکار، یک نسل کم اسراف و دور از اسراف؛ اگر مىخواهیم فرهنگ عمومى جامعه به این سمت حرکت کند، راه و کلیدش آموزشوپرورش است. براى تربیت چنین نسلى، آموزش و پرورش باید مهیا و مناسب باشد. ۷
یک جامعه احتیاج دارد به انسانهاى مؤمن، پرانگیزه، صبور، امیدوار، خوشبین، علاقهمند به منافع عمومى، علاقهمند به رسیدن به قلههاى کمال شخصى و جمعى، انسانهاى با ابتکار، متفکر، اهل تحقیق، اهل پیشروى. این را کى به وجود خواهد آورد؟ اینجاست که نقش معلم روشن مىشود. دستگاه تعلیم و تربیت، یک چنین دستگاه حساس و مهمى است.»۸
* محور چهارم: ضرورت توجّه به امر تعلیم و تربیت کودکانونوجوانان
برای تحقّق چنین شرایطی و دارا بودن از چنین نیروهایی، تعلیم و تربیت کودکانونوجوانان امری ضروری است و دستگاههای آموزشی و پرورشی و فرهنگی در این جهت مسئولیّت مستقیم دارند. در این میان نقش معلّمان بسیار حسّاس است.
«همّت شما عزیزان امور تربیتى در درجهى اوّل این باشد که جوان را مؤمن، آگاه، روشنبین در مسائل دینى و پایبند به معارف و عمل اسلامى بار بیاورید. آیندهى کشور اینگونه تأمین خواهد شد. ۹
توسعهى سیاسى و توسعهى فرهنگى را معلّم پایهگذارى مىکند. شما هستید که در داخل مدارس خودتان، این کودک را از هفتسالگى تحویل مىگیرید و در هجده، نوزدهسالگى تحویل دانشگاه مىدهید. اساسىترین و مهمترین دوران عمر این کودک، با شما معلّمان است. باید کشور و جامعه روى این مسئله حساب کنند. معلّم، یعنى آن کسى که مىتواند خصوصیّات اخلاقى خوب را در بچه پرورش دهد؛ معلومات خوب را به کودک بیاموزد؛ فکر کردن را به کودک بیاموزد؛ استقلال رأى را به کودک بیاموزد؛ ایستادگى در مقابل باطل و مجاهدت در راه حق را به کودک تعلیم دهد. ۱۰
معلّمین عزیز! باید جوانان را بسازید. باید نوجوانان را با روحیهى کار، استقلال و علمطلبى، پرورش دهید، نه با روحیهى مدرکطلبى. مدرک چیست؟ مدرک به این عنوان که نشان دهد فردى داراى این معلومات است، خوب است؛ اما نمىتواند منشأ اثرى شود. آنچه مهم است، علم است. علم و کار، براى جامعه لازم است. همهى مردم و مسئولین بدانند: اینکه من عرض کردم «وجدان کارى»، یک تعارف نیست. باید برنامهریزى کنند. «وجدان کارى» باید فرهنگ عمومى مردم شود. باید اگر کسى کارى انجام مىدهد، فکر کند که یک نفر بالاى سرش ایستاده است؛ حتّى اگر تنها، در اتاقى خلوت باشد. کار باید کامل، محکم، قوى، ابتکارى و همراه با نیاز انجام گیرد. یکى از کارهایى که وجدان کارى لازم دارد، تعلیم و تربیت است. ۱۱
نگاه کنید به آیندهى دور؛ یعنى آیندهى معینشده در سند چشمانداز بیستساله. کسانى که امروز وارد مدرسه مىشوند، در پایان دوران بیستساله، یک جوان بیست و شش، هفتساله هستند- امسال، سال اول چشمانداز است- شما مىخواهید این جوان بیست و شش، هفتساله چه جور انسانى باشد؛ اگر مىخواهید این جوان، یک جوان خلاق، داراى ابتکار، شجاع، آراسته از لحاظ اخلاقى، سالم از لحاظ جسمى و فکرى و روانى، صاحبِ فکر و اندیشه، داراى احساس مسئولیت نسبت به کشورش و ملتش و آیندهاش باشد، امروز باید طرح صیرورت این کودک را به آن جوان اینجا طراحى کنید؛ حاضر داشته باشید و به دستگاهها ابلاغ کنید. ۱۲
اوّل چیزی که لازم است برای دانشآموز خودمان در نظر بگیریم، این است که در او هویّت مستقلّ ملّی و دینی بهوجود بیاوریم؛ این اوّلین چیز؛ هویّت مستقل و با عزّت. جوانمان را جوری بار بیاوریم که دنبال سیاست مستقل باشد، دنبال اقتصاد مستقل باشد، دنبال فرهنگ مستقل باشد؛ وابستگی، رُکون۱۳ به دیگران، اعتماد به دیگران و تکیهی به دیگران در وجود او بهعنوان یک روحیه رشد نکند. ما از این جهت دچار آسیبیم؛ این را به شما عرض بکنم! شما میبینید یک کلمهی فرنگی که وارد کشور میشود، فوراً بزرگ و کوچک و عمامهای و غیرعمامهای و مانند اینها، همه این کلمه را بهکار میبرند. خب چرا آقا جان؟ چرا ما اینقدر مشتاقیم و تشنهایم که تعبیرات فرنگی بهکار ببریم؟ چرا؟ این همان حالتی است که به ارث برای ما گذاشتهاند. این همان حالت دوران طاغوت است که دوران جوانی خود ما است.
... شاخصها اینها است؛ حالا عمدهاش مفاهیم جریانساز، در او مفاهیم جریانساز و عملساز را تولید کنیم و به راه بیندازیم و زنده کنیم؛ ایمان؛ اندیشهورزی، یاد بگیرد فکر کند؛ مشارکت اجتماعی، دوری از انزواهای اجتماعی نامطلوب؛ تکافل۱۴ اجتماعی که یک معنای خیلی والای اسلامی دارد.
اصلاح الگوی مصرف؛ این حقیر، بارها راجع به اصلاح الگوی مصرف صحبت کردهام -در سخنرانیهای اوّل سال، با مسئولین، در جلسات خصوصی، در جلسات عمومی- امّا الگوی مصرف ما هنوز اصلاح نشده؛ ما بد مصرف میکنیم. همین مسئلهی جنس خارجی که من چند روز قبل اینجا در حسینیّه، با جمعی در میان گذاشتم، از همین قبیل است. این قاچاقهای دهها و صدها میلیاردیِ وسایل لوکس، از همین قبیل است. این بچّهبازیهای داخل خیابانها -که بچّهپولدارهای نوکیسه، با آن خودروهای کذائی میآیند دائم راه میروند، دائماً رژه میروند، دائماً پُز میدهند- بهخاطر همین چیزها است؛ اصلاح الگوی مصرف. این را باید از کودکی به این جوان و نوجوان یاد داد.
تحمّل مخالف؛ بله، تا یک کسی یک مختصر تنهای زد به ما، ما برگردیم با مشت به سینهاش بکوبیم؛ این عدم تحمّل است. اسلام این را از ما نمیخواهد؛ اسلام عکس این را از ما میخواهد؛ رُحَمآءُ بَینَهُم.
ادب؛ مؤدّب بودن. حالا خیلی از شما قاعدتاً با فضای مجازی آشنایید؛ واقعاً در فضای مجازی ادب رعایت میشود؟ حیا رعایت میشود؟ خب نمیشود دیگر؛ یا در بخش مهمّی [رعایت] نمیشود. اینها را باید رشد داد در نوجوان و جوان.
تدیّن؛ اشرافی بار نیامدن؛ زندگی اشرافی را بر اینها تزریق نکردن. البتّه حالا اگر بخواهم من اینجا فهرست کنم و بنویسم و بخوانم، یک چند صفحه میشود؛ یکمقداریاش اینها است.
اینها را شما باید انجام بدهید؛ این کار شما است، این کار مقدّس شما است. شما هستید که این نسل را اینجوری پرورش میدهید و فرهنگسازی میکنید. اگرچنانچه توانستید این مفاهیم جریانساز را در ذهن دانشآموزتان رسوخ بدهید، خدمت بزرگی به آیندهی کشورتان کردهاید. ۱۵
وظیفهى شما معلّمان در اینجا خیلى سنگین مىشود. شما با عزیزترین، آسیبپذیرترین و مؤثّرترین اقشار مواجهید. شما با خیل عظیم جوانان و نوجوانان این کشور مواجهید. آموزش و پرورش در این بخش، یک مسئولیت مضاعف دارد. باید کارى کنیم که این نوجوان و جوان که امروز در این دوران حسّاس و مهم و تعیینکنندهى انقلاب و نظام زندگى مىکند، امام را ندیده است، جنگ را ندیده است، انقلاب را ندیده است، با آن ایمانى بار بیاید که بتواند در مقابل مطامع دشمنان، در مقابل تجاوز بیگانگان، در مقابل سلطهگرى امریکا، در مقابل نفوذطلبى دستگاههاى استعمارگرى که یکعمر این کشور و این ملت را چاپیدند و دستخوش و ملعبهى خودشان کردند، مثل کوه محکم بایستد. این، وظیفهى مهمّ این روزگار است. وظیفهى رسانهها در جاى خود، همین است. وظیفهى مطبوعات هم در جاى خود، همین است. ۱۶
آنچه که به معلم ارزش مىدهد، چند چیز است؛ یکى از اینها عبارت است از اینکه مادهى خامى که در دست معلم است و با کار خود و تلاش خود مىخواهد او را به محصول نهائى برساند، یک مادهى بىجان نیست؛ انسان است. این خیلى مهم است. یک وقت انسان یک مادهى جامد را با تلاش خود، ابتکار خود، عرق ریختن و ساعتها صرف کردن، تبدیل مىکند به یک محصول مطلوب؛ که به جاى خود ارزشمند است. یک وقت این مادهاى که دست ماست، یک موجود انسانى است، با استعدادهایش، با عواطفش، با احساساتش، با ظرفیتهاى فراوانى که در یک انسان وجود دارد. این نوجوان ممکن است فردا کسى مثل امام بزرگوار ما بشود، ممکن است یک مصلح اجتماعى بشود، ممکن است یک دانشمند برجسته بشود، ممکن است یک انسان صالح و والا بشود. همهى این استعدادها در مجموعهى نوجوانان و کودکانى که در اختیار معلم قرار مىگیرند، وجود دارد. ما مىخواهیم این استعداد را به فعلیت برسانیم؛ ببینید چقدر این کار مهم است. بیشتر خطابم به عامهى مردم ماست، به قشرهاى مختلف جامعهى ماست؛ قدر معلم را بدانند، منزلت معلم را بشناسند.
خود معلم عزیز هم اهمیت جایگاه خود و برجستگى مسئولیت و مأموریت خود را بدرستى تشخیص بدهد، قدر خود را بداند؛ بداند که اگر این کار با همت درست، با نیت درست، با قصد الهى، با تلاش مناسب انجام بگیرد، چقدر براى جامعه ارزش افزوده ایجاد مىکند. این ارزش افزوده، یک چیز معمولىِ متعارفى نیست؛ این فوقالعاده است. تربیت یک انسان والا، دانا، توانا و صالح، ببینید چقدر اهمیت دارد. از این همه انسانهائى که زیر دست معلمین واقع مىشوند، گاهى ممکن است یک انسان دنیائى را متحول کند. همین کودک اگر درست تربیت نشد، ممکن است یک هیتلر از آب در بیاید، یک چنگیز از آب در بیاید؛ قضیه این است. اهمیت کار معلم، ارزش والاى حرکت او و تلاش او و دلسوزى او و درست اندیشیدن او و درست کار کردن او اینجورى معلوم مىشود.
و همچنین خطاب به مجموعهى آموزش و پرورش و سازمان آموزش و پرورش است؛ که خب، این معلمان با سازماندهى این سازمان، با مقررات این سازمان مشغول کار مىشوند و با برنامهى آن عمل مىکنند و تدریس مىکنند. پس هم عموم مردم، هم خود معلمان، هم سازمان متبوع، جایگاه معلم را فراموش نکنند. معلم، آن تولید کنندهاى است، آن کارگرى است، آن سرانگشت ماهرى است که برترین محصولات آفرینش را، بالاترین مواد خام را تبدیل مىکند به برترین محصول نهائى، که مىتواند مورد استفاده قرار بگیرد. ۱۷
مسئلهى عمدهى ما امروز مسئلهى آموزش و پرورش است؛ مسئلهاى که براى بنده مهم است. علّت هم این است که آموزش و پرورش در واقع آن کانون اساسى براى خلق دنیاى آینده است. بالاخره ما فردایى خواهیم داشت، بیست سال دیگر، بیست و پنج سال دیگر، نسلى روى کار خواهند آمد که امروز این نسل مشغول تولید شدن است، در حال بهوجود آمدن است؛ مولّد آن هم معلّم و آموزش و پرورش است. شما دارید یک نسل را تولید میکنید؛ چگونه آن را تولید خواهید کرد؟ این خیلى اهمّیّت دارد. آیندهى کشور، آیندهى دنیاى ما به تلاش امروز آموزش و پرورش وابسته است؛ این کمچیزى نیست. ما هیچ دستگاه دیگرى را نداریم که اینقدر حائز اهمّیّت باشد. بله، در دانشگاه هم درس میخوانند، در حوزهى علمیّه هم درس میخوانند، در محیطهاى اجتماعى هم تربیت میشوند امّا نقش تأثیرگذار معلّم بىبدیل است؛ نقشى که معلّم میتواند در اثرگذارى فکرى و روحىِ این مخاطبى که کودک امروز ما و مرد و زن آیندهى ما است، داشته باشد- در دوران کودکى، در دوران نوجوانى تا تمام این دورهى دوازده سال- نظیر ندارد، بىبدیل است؛ نه پدر، نه مادر، نه محیط، هیچکدام این نقش را ندارند. معلّم یک چنین چیزى است؛ آموزش و پرورش یک چنین دستگاهى است. از لحاظ تماس با محیط زندگىِ مردم هم بیشترین سطح مماسّ با جامعه را آموزش و پرورش دارد؛ شما نزدیک به سیزده میلیون دانشآموز دارید، با پدر و مادرهایشان که بیست و شش میلیون پدر و مادرهاى اینها هستند- این شد سى و نه میلیون، یک میلیون هم معلّم و کارمندان آموزش و پرورش؛ تقریباً چهل میلیون انسان بهطور مستقیم با این دستگاه مرتبطند؛ شما کدام دستگاه دیگر را دارید که اینچنین سطح تماسّ اثرگذار و مهمّى با جامعه داشته باشد؟ اینکه روى آموزش و پرورش تکیه میکنیم، بهخاطر اینها است.»۱۸
* محور پنجم: تأثیر رفتاری معلّمان در تربیت کودکان و نوجوانان
معلّم علاوه بر تعلیم زبانی دانش و اخلاق، با رفتار خود نیز دانشآموزش را تربیت میکند. هم در جهت آموزش علوم، هم معارف، هم اخلاق و هم آگاهیهای سیاسی اجتماعی.
«معلم دانش مىآموزد، تفکّر مىآموزد، اخلاق و رفتار هم مىآموزد؛ آموختن رفتار و اخلاق از قبیل آموختن دانش نیست که فقط انسان از روى کتاب بخواند؛ درس اخلاق را با کتاب نمىشود منتقل کرد، بیش از کتاب و بیش از زبان، رفتار مؤثّر است؛ یعنى شما در داخل اتاق درس و میان دانشآموزان، با رفتار خودتان به آنها درس مىدهید. البتّه با زبان هم باید گفت، باید نصیحت کرد، امّا رفتار تأثیر عمیقترى دارد، تأثیر همهگیرترى دارد. صادقانه بودن سخن را رفتار انسان روشن مىکند؛ این عرض ما به معلمین [است]. این بچّهها امانتند در دست جامعهى معلم؛ بایستى به معنا توجّه کرد. اگر انشاءالله معلمین ما در این صدد برآیند که کودکان را، نوجوانان را با این شیوه- یعنى با نگاه کردن به این سه عنصر- بالا بیاورند و پیش ببرند، تصوّر بنده این است که در آیندهى جامعه، تأثیرات زیادى خواهد داشت. البتّه پس از انقلاب، کارهاى خوبى در این زمینه شده است؛ یعنى واقعاً جامعهى معلمین با تعهّدى که داشتهاند، با حضور در فضاى انقلابى- چه در سالهاى دفاع مقدّس، چه بعد از آن- تأثیرات زیادى گذاشتهاند. گاهى من بعضى از این کتابهایى که دربارهى معلمین است مىخوانم؛ تأثیر معلمى که در جبهههاى دفاع مقدّس حضور پیدا کرده است و شهید شده است بر روى فکر دانشآموزانش، تأثیر شگرفى است که انسان این را مشاهده مىکند. ۱۹
شماى معلم فیزیک یا ریاضیات یا هندسه یا ادبیات یا علوم اجتماعى یا هرچه، مىتوانید معلم دین و معلم اخلاق و پرورشدهندهى اخلاق در دانشآموز خودتان باشید. گاهى یک معلم ریاضى در هنگام حل یک جدول ریاضى یککلمه مىگوید که آن کلمه در اعماق قلب دانشآموز اثر ماندگارى مىگذارد. این را همهى معلمین بایستى وظیفهى خودشان بدانند. و من به شما عزیزانى که اینجا حضور دارید و به همهى معلمها- هرچه تدریس مىکنید- عرض مىکنم که از این مسئله غفلت نکنید که تربیت کردن هم جزو کار شماست؛ و چه بهتر که با نفوذ معلمى، با تأثیر روحىِ معلم بر متعلم- از این امکان- استفاده کنید و یک نقطهى روشن و نورانىاى در قلب دانشآموز باقى بگذارید. یککلمه از خدا، یککلمه از پیغمبر، یک جمله از قیامت، یککلمه از معنویت و سلوک إلى اللَّه و محبت به خدا، گاهى ممکن است از شما به عنوان دبیر ریاضى یا دبیر ادبیات یا معلم کلاس اول دبستان یا دوم دبستان صادر شود که شخصیت این کودک یا این نوجوان، این انسانى را که مخاطب شماست، شکل مطلوب بدهد که از صد ساعت حرف زدن در شکلهاى دیگر اثرش بیشتر باشد. این به جاى خود محفوظ؛ این وظیفه است، لکن نافى این نیست که ما در آموزش و پرورش یک بخشى داشته باشیم که به طور متعهد و مسئول، نگران قضیهى پرورش باشد؛ چون مىدانیم آموزشِ بدون پرورش راه به جائى نخواهد برد، آموزشِ بدون پرورش همان بلائى را بر سر جوامع انسانى خواهد آورد که امروز بعد از گذشت صد سال، صد و پنجاه سال یا بیشتر، جوامع غربى دارند آن را احساس مىکنند. اینها از آن چیزهائى است که آثار آن دهساله و بیستساله ظاهر نمىشود؛ یکوقت چشم باز مىکنید، مىبینید یک نسل ضایعشده است و کاریش نمىشود کرد. یک نسل، مأیوسکننده است. ۲۰
عزیزان من؛ معلّمان و معلّمات عزیز! در سر کلاس، نه فقط درسى که شما مىدهید، بلکه نگاهى که مىافکنید، اشارهاى که مىکنید، لبخندى که مىزنید، اخمى که به رو مىآورید، حرکتى که انجام مىدهید و لباسى که مىپوشید، بر روى دانشآموز اثر مىگذارد. ما در مراجعهى به خود اگر، عمیقترین احساسات و عواطف و حالاتمان را ریشهیابى کنیم، در انتهاى خط، یک معلّم را مشاهده مىکنیم. معلّم است که ما را مىتواند شجاع یا جبان، بخشنده یا بخیل، فداکار یا خودپرست، اهل علم و طالب علم و فهم و فرهنگ، یا منجمد و بسته و پایبند به تفکّرات جامد بار بیاورد. معلّم است که مىتواند ما را متدیّن، باتقوا، پاکدامن، یا خداى ناکرده بىبندوبار بار بیاورد. معلم چنین نقشى دارد. این ارزش معلّم است؛ این تأثیر معلّم است؛ این گرهگشایى معلّم در مسائل عمدهى زندگى ما و نسل آیندهى ما و جامعهى ما و کودکان ما و تاریخ آیندهى ماست. ۲۱
معلم عزیز بداند شغل او فقط تعلیم نیست؛ یا به تعبیرى فقط تعلیمِ مطالب کتاب و دانشِ در دست اجرا نیست. معلم، هم باید علم بدهد، هم باید روش تفکّر و کار تفکّر را بیاموزد، هم رفتار و اخلاقآموزى در کار او باشد. اگر تعلیم را یک معناى وسیعى بگیریم، این سه عرصه را شامل مىشود:
یاد دادن دانش؛ محتواى کتابها و محتواى علوم و مانند اینها که باید بچّههاى ما- مردان و زنان آیندهى کشور ما- اینها را یاد بگیرند. این، یک کار است.
کار دوّم که از این مهمتر است، یاد دادن تفکّر است. کودک ما فرابگیرد که فکر کند- فکر صحیح، فکر منطقى- و براى فکر کردن درست راهنمایى بشود؛ سطحىنگرى، سطحىآموزى در مسائل زندگى یک جامعه را زمینگیر مىکند، در بلندمدّت بدبخت مىکند؛ باید فکر کردن را در جامعه نهادینه کرد. لذا شما ببینید که ما مثلاً از شهید مطهّرى که نام مىآوریم، فقط به علم شهید مطهّرى اهمّیت نمىدهیم، به تفکّر شهید مطهّرى اهمّیت مىدهیم. اگر کسى داراى تفکّر بود، این روحیه موجب مىشود که او بتواند مسائل مهمّ علم را هم کشف کند. اگر جوان ما، عالم ما، دانشمند ما متفکّر بار آمده باشد، از آن ذخیرهى دانشى که در اختیار او است، دهها و صدها مسئلهى جدید مطرح مىکند و پاسخ مىگیرد. پس استفادهى از علم با تفکّر ممکن است.
سوّم، رفتار و اخلاق؛ آموزش رفتارى، آموزش اخلاقى و همین که در بیانات وزیر۲۲ محترم بود: سبک زندگى، نوع رفتار. ما ملّتى هستیم با آرمانهاى بلند، با حرفهاى بزرگ، با قلّههاى ترسیمشدهاى- که حالا اگر مجال شد، چند جملهاى در این زمینه بعداً عرض خواهم کرد- که مىخواهیم خودمان را به این قلّهها برسانیم. این احتیاج دارد به انسانهاى صبور، عاقل، متدین، اهل ابتکار، اهل اقدام، دور از تنبلى، مهربان، عطوف، داراى حلم، داراى شجاعت، با رفتارهاى مؤدبّانه، پرهیزگار و انسانهایى که درد دیگران، درد آنها محسوب بشود. بافت انسان و قالب و تراش یک انسان مطلوبِ اسلام چیزى است که با تربیت حاصل مىشود. همهى انسانها هم قابل تربیتند. بعضى ممکن است دیرپذیرتر باشند، بعضى زودپذیرتر؛ بعضى تربیت در آنها ماندگارتر باشد، بعضى کم دوامتر؛ امّا همهى انسانها در معرض تغییر و تبدیلى هستند که با تربیت حاصل مىشود؛ این در درجهى اول بهعهدهى چند عنصر اصلى است که یکى از عناصر اصلى معلم است. البتّه پدر، مادر، رفیق و مانند اینها هم مؤثّرند، لکن تأثیر معلم یک تأثیر عمیقتر و ماندگارترى است؛ این کارى است که معلم باید بر عهده بگیرد.
پس بنابراین معلم دانش مىآموزد، تفکّر مىآموزد، اخلاق و رفتار هم مىآموزد؛ آموختن رفتار و اخلاق از قبیل آموختن دانش نیست که فقط انسان از روى کتاب بخواند؛ درس اخلاق را با کتاب نمىشود منتقل کرد، بیش از کتاب و بیش از زبان، رفتار مؤثّر است؛ یعنى شما در داخل اتاق درس و میان دانشآموزان، با رفتار خودتان به آنها درس مىدهید. البتّه با زبان هم باید گفت، باید نصیحت کرد، امّا رفتار تأثیر عمیقترى دارد، تأثیر همهگیرترى دارد. صادقانه بودن سخن را رفتار انسان روشن مىکند؛ این عرض ما به معلمین [است]. این بچّهها امانتند در دست جامعهى معلم؛ بایستى به معنا توجّه کرد. اگر انشاءالله معلمین ما در این صدد برآیند که کودکان را، نوجوانان را با این شیوه- یعنى با نگاه کردن به این سه عنصر- بالا بیاورند و پیش ببرند، تصوّر بنده این است که در آیندهى جامعه، تأثیرات زیادى خواهد داشت. البتّه پس از انقلاب، کارهاى خوبى در این زمینه شده است؛ یعنى واقعاً جامعهى معلمین با تعهّدى که داشتهاند، با حضور در فضاى انقلابى- چه در سالهاى دفاع مقدّس، چه بعد از آن- تأثیرات زیادى گذاشتهاند. گاهى من بعضى از این کتابهایى که دربارهى معلمین است مىخوانم؛ تأثیر معلمى که در جبهههاى دفاع مقدّس حضور پیدا کرده است و شهید شده است بر روى فکر دانشآموزانش، تأثیر شگرفى است که انسان این را مشاهده مىکند. ۲۳
از نظر اسلام همانطور که معلم احترام دارد و باید تکریم شود، متعلم هم باید تکریم شود؛ شاگرد را هم باید تکریم کرد. به شاگرد اهانت نباید کرد. این یک جنبهى پرورشى بسیار عمیقى دارد. اینجا هم یک روایتى است که اینطور نقل شده: «تواضعوا لمن تعلّمون منه و تواضعوا لمن تعلّمونه»؛ از کسى که فرامىگیرید، تواضع کنید و کسى هم که از شما فرامىگیرد، تواضع کنید. «و لا تکونوا جبابرة العلماء». جبار دو نوع است: جبار سیاسى، جبار علمى. جبار علمى نباشید؛ جباران عالِم نباشید؛ مثل فرعون. بنده اینجور استادى را در یکى از دانشگاههاى کشور، سالها پیش، شاید چهل سال، چهل و پنج سال قبل دیده بودم که جورى با شاگردهایش حرف مىزد و تعلیم مىداد و برخورد مىکرد، که برخوردش فرعونى بود، نه برخورد پدر با فرزند. معلم ممکن است درشتى هم بکند، اما درشتى غیر از تحقیر است؛ غیر از اهانت است. شاگرد را باید تکریم کرد. شما هرکدامى یقیناً تجربههاى زیادى دارید از شاگردانى که شما تکریمشان کردهاید و این کار جواب داده است؛ تربیتِ او را آسانتر کرده است. دشنام دادن، تحقیر کردن، حتى زدن، خوب نیست- که حالا «الضرب لتأدیب» جزو حرفهائى است که از قدیم معروف و معمول هم بوده، بعدها نشان دادند که نه، ضرب خوب نیست- بنده هم عقیدهام همین است.
باید شاگرد را مثل مومى در دست چرخاند و شکل داد؛ منتها با ملایمت. هنر معلمى این است. این هم یک بخش دیگر از این قضیهى ارزشى در باب معلم.»۲۴
* محور ششم: نقش معرّفی الگو در تربیت
اهمّیّت معرفی الگو توسّط معلمان و نهادهای فرهنگی برای انتخاب صحیح الگو از سوی کودکان و نوجوانان نیز نقش مهمّی در تربیت نیروی انسانی مورد نیاز برای تحقّق تمدّن اسلامی دارد. رهبر انقلاب بر اساس آموزههای قرآنی، پیامبراکرم صلّیاللهعلیهوآلهوسلم را بهترین الگو و اسوه برای همگان معرّفی مینمایند و پس از ایشان وجود مبارک امام علی علیهالسلام و سپس حضرت زهرا سلاماللهعلیها و حضرت جواد علیهالسلام را به عنوان الگوی مطلوب مطرح مینمایند. ایشان حضرت امام رحمهاللهعلیه، شهدا، فرماندهان دفاع مقدّس و جوانان بسیجی آن دوران را نیز الگوهای خوبی برای نوجوانان و جوانان میدانند.
«هنر بزرگ امیرالمؤمنین این بود که شاگرد و دنبالهرو پیامبر بود. یک شخصیت عظیم، با ظرفیت بىنهایت و با خلق و رفتار و کردار بىنظیر، در صدر سلسلهى انبیا و اولیا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شدهایم که به آن بزرگوار اقتدا کنیم؛ که فرمود: «لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ۲۵. ما باید به پیامبر اقتدا و تأسى کنیم. نه فقط در چند رکعت نماز خواندن که در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معاملهمان هم باید به او اقتدا کنیم. پس باید او را بشناسیم.
خداى متعال شخصیت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربیت کرد و بهوجود آورد که بتواند آن بار عظیم امانت را بر دوش حمل کند. یک نگاه اجمالى به زندگى پیامبر اکرم در دوران کودکى بیندازیم. پدر آن بزرگوار، بنا بر روایتى قبل از ولادتش، و بنا بر روایتى دیگر چند ماه بعد از ولادتش از دنیا مىرود و آن حضرت پدر را نمىبیند. به رسم خاندانهاى شریف و اصیل آن روز عربستان که فرزندان خودشان را به زنان پاکدامن و داراى اصالت و نجابت مىسپردند تا آنها را در صحرا و در میان قبایل عربى پرورش دهند، این کودک عزیزِ چراغ خانواده را به یک زن اصیل نجیب به نام حلیمهى سعدیّه که از قبیلهى بنى سعد بود سپردند. او هم پیامبر را در میان قبیلهى خود برد و در حدود شش سال آن کودک عزیز و آن درّ گرانبها را نگه داشت؛ به او شیر داد و او را تربیت کرد. لذا پیامبر در صحرا پرورش پیدا کرد. گاهى این کودک را نزد مادرش جناب آمنه مىآورد و ایشان او را مىدید و سپس باز برمىگرداند. بعد از شش سال که این کودک از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسیار ممتازى پیدا کرده بود جسماً قوى، زیبا، چالاک، کارآمد؛ از لحاظ روحى هم متین، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با دید باز، که لازمهى زندگى در همان شرایط است به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر این کودک را برداشت و با خود به یثرب برد؛ براى اینکه قبر جناب عبدالله را که در آنجا از دنیا رفت و در همان جا هم دفن شد زیارت کنند. بعدها که پیامبر به مدینه تشریف بردند و از آنجا عبور کردند، فرمودند قبر پدر من در این خانه است و من یادم است که براى زیارت قبر پدرم، با مادرم به اینجا آمدیم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء، مادر هم از دنیا رفت و این کودک از پدر و مادر هر دو یتیم شد. به این ترتیب، ظرفیت روحى این کودک که در آینده باید دنیایى را در ظرفیت وجودى و اخلاقى خود تربیت کند و پیش ببرد، روز به روز افزایش پیدا کرد. ام ایمن او را به مدینه آورد و به دست عبدالمطّلب داد. عبدالمطّلب مثل جان شیرین از این کودک پذیرایى و پرستارى مىکرد. در شعرى عبدالمطّلب مىگوید که من براى او مثل مادرم. این پیرمرد حدود صدساله که رئیس قریش و بسیار شریف و عزیز بود آنچنان این کودک را مورد مهر و محبت قرار داد که عقدهى کممحبتى در این کودک مطلقاً بهوجود نیاید و نیامد. شگفتآور این است که این نوجوان، سختیهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مىکند، براى اینکه ظرفیت و آمادگى او افزایش پیدا کند؛ اما یک سرسوزن حقارتى که احتمالًا ممکن است براى بعضى از کودکانِ اینطورى پیش بیاید، براى او بهوجود نمىآید. عبدالمطّلب آنچنان او را عزیز و گرامى مىداشت که مایهى تعجب همه مىشد. در کتابهاى تاریخ و حدیث آمده است که در کنار کعبه براى عبدالمطّلب فرش و مسندى پهن مىکردند و او آنجا مىنشست و پسران او و جوانان بنىهاشم با عزّت و احترام دور او جمع مىشدند. وقتى عبدالمطّلب نبود یا در داخل کعبه بود، این کودک مىرفت روى این مسند مىنشست. عبدالمطّلب که مىآمد، جوانان بنىهاشم به این کودک مىگفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطّلب مىگفت نه، جاى او همانجاست و باید آنجا بنشیند. آن وقت خودش کنار مىنشست و این کودک عزیز و شریف و گرامى را در آن محل نگاه مىداشت. هشتساله بود که عبدالمطّلب هم از دنیا رفت. روایت دارد که دم مرگ، عبدالمطّلب از ابىطالب پسر بسیار شریف و بزرگوار خودش بیعت گرفت و گفت که این کودک را به تو مىسپارم؛ باید مثل من از او حمایت کنى. ابوطالب هم قبول کرد و او را به خانهى خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذیرایى قرار داد. ابوطالب و همسرش شیرزن عرب؛ یعنى فاطمهى بنتاسد؛ مادر امیرالمؤمنین تقریباً چهل سال مثل پدر و مادر، این انسان والا را مورد حمایت و کمک خود قرار دادند. نبى اکرم در چنین شرایطى دوران کودکى و نوجوانى خود را گذارند.
خصال اخلاقى والا، شخصیت انسانىِ عزیز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهایى که ممکن است براى یک انسان در کودکى پیش بیاید، شخصیت درهمتنیدهى عظیم و عمیقى را در این کودک زمینهسازى کرد. در همان دوران کودکى، به اختیار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اینها عوامل مکمّل شخصیت است. به انتخاب خود او، در همان دوران کودکى با جناب ابىطالب به سفر تجارت رفت. بتدریج این سفرهاى تجارت تکرار شد، تا به دورهى جوانى و دورهى ازدواج با جناب خدیجه و به دوران چهلسالگى که دوران پیامبرى است رسید. تمام خصوصیات مثبت یک انسان والا در او جمع بود.
... آن بزرگوار، امین، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمدیدگان در همهى شرایط دفاع مىکرد. درستکردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبناى صدق و صفا و درستى بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزندهگو نبود. پاکدامن بود؛ در آن محیط فاسد اخلاقى عربستانِ قبل از اسلام، در دورهى جوانى، آن بزرگوار، معروف به عفت و حیا بود و پاکدامنى او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تمیزى ظاهر بود؛ لباس، نظیف؛ سروصورت، نظیف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هیچ جبههى عظیمى از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمىکرد. صریح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بیان مىکرد. در زندگى، زهد و پارسایى پیشهى او بود. بخشنده بود؛ هم بخشندهى مال، هم بخشندهى انتقام؛ یعنى انتقام نمىگرفت؛ گذشت و اغماض مىکرد. بسیار باادب بود؛ هرگز پاى خود را پیش کسى دراز نکرد؛ هرگز به کسى اهانت نکرد. بسیار باحیا بود. وقتى کسى او را بر چیزى که او بجا مىدانست، ملامت مىکرد که در تاریخ نمونههایى وجود دارد از شرم و حیا سرش را به زیر مىانداخت. بسیار مهربان و پرگذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگى آن بزرگوار، از دوران نوجوانى تا هنگام وفات در شصت و سهسالگى، این خصوصیات را در وجود آن حضرت مىشد دید.
... پیامبر از دوران کودکى، موجود نظیفى بود. برخلاف بچههاى مکّه و برخلاف بچههاى قبایل عرب، نظیف و تمیز و مرتّب بود. در دوران نوجوانى، سر شانه کرده؛ بعد در دوران جوانى، محاسن و سر شانه کرده؛ بعد از اسلام، در دورانى که از جوانى هم گذشته بود و مرد مسنى بود پنجاه، شصت سال سن او بود کاملًا مقیّد به نظافت بود. ۲۶
در همهى دورانهاى زندگى، او اسوه است. نوجوانهاى دهساله و دوازدهساله و سیزده چهاردهساله مىتوانند به على اقتدا کنند؛ او را الگوى خودشان قرار بدهند. چرا؟ چون او در ده یازدهسالگى، اول کسى بود که اسلام را شناخت و پذیرفت و به دنبال پیغمبر راه افتاد. این، خیلى مهم است. یک کودک ده، یازدهساله حقیقت را در میان آن همه دشمنى و انکار بشناسد و پاى آن بایستد و براى آن سر از پا نشناسد. جوانهاى بیستساله و بیستودوساله و بیستوپنجساله مىتوانند امیرالمؤمنین را الگوى خودشان قرار بدهند؛ چرا؟ چون او کسى بود که در بیستوسهسالگى- که پیغمبر اکرم در آن زمان از مکّه به مدینه هجرت فرمود- مهمترین بار این هجرت بزرگ را بر دوش گرفت و پیامبر عزیزترین شخصیتهاى خاندانش یعنى «فواطم» ۲۷ را به او سپرد تا با خودش از مکّه به مدینه بیاورد؛ وکالت خودش را در مکّه به او داد که امانتهاى مردم را بدهد، قرضهاى پیغمبر را ادا کند، طلبهاى او را جمعآورى کند و در مدینه به پیامبر ملحق شود. شب هم که بنا بود بریزند در آن خانه و پیغمبر را با شمشیرهاشان قطعه قطعه کنند، او بود که حاضر شد جاى پیغمبر بخوابد؛ خود را در معرض این خطر قرار بدهد. این شخصیت را ببینید! عظمت را ببینید! این مىشود الگو. ۲۸
الگو را نباید براى ما معرفى کنند و بگویند که این الگوى شماست. این الگوى قراردادى و تحمیلى، الگوى جالبى نمىشود. الگو را باید خودمان پیدا کنیم؛ یعنى در افق دیدمان نگاه کنیم و ببینیم از این همه چهرهاى که در جلوِ چشممان مىآید، کدام را بیشتر مىپسندیم؛ طبعاً این الگوى ما مىشود. من معتقدم که براى جوان مسلمان، بخصوص مسلمانى که با زندگى ائمّه و خاندان پیامبر و مسلمانان صدر اسلام آشنایى داشته باشد، پیدا کردن الگو مشکل نیست و الگو هم کم نیست. حالا خود شما خوشبختانه از حضرت زهرا سلاماللهعلیها اسم آوردید. من در خصوص وجود مقدّس فاطمهى زهرا سلاماللهعلیها چند جمله بگویم؛ شاید این سررشتهاى در زمینهى بقیهى ائمّه و بزرگان شود و بتوانید فکر کنید.
شما خانمى که در دورهى پیشرفت علمى و صنعتى و فناورى و دنیاى بزرگ و تمدّن مادّى و این همه پدیدههاى جدید زندگى مىکنید، از الگوى خودتان در مثلًا هزار و چهار صد سال پیش توقّع دارید که در کدام بخش، مشابه وضع کنونى شما را داشته باشد، تا از آن بهره بگیرید. مثلًا فرض کنید مىخواهید ببینید چگونه دانشگاه مىرفته است؟ یا وقتىکه مثلًا در مسائل سیاست جهانى فکر مىکرده، چگونه فکر مىکرده است؟ اینها که نیست.
یک خصوصیات اصلى در شخصیت هر انسانى هست؛ آنها را بایستى مشخّص کنید و الگو را در آنها جستجو نمایید. مثلًا فرض بفرمایید در برخورد با مسائل مربوط به حوادث پیرامونى، انسان چگونه باید برخورد کند؟ حالا حوادث پیرامونى، یکوقت مربوط به دورهاى است که مترو هست و قطار هست و جت هست و رایانه هست؛ یکوقت مربوط به دورهاى است که نه، این چیزها نیست؛ اما حوادث پیرامونى بالاخره چیزى است که انسان را همیشه احاطه مىکند.
انسان دوگونه مىتواند با این قضیه برخورد کند: یکى مسئولانه، یکى بىتفاوت. مسئولانه هم انواع و اقسام دارد؛ با چه روحیهاى، با چه نوع نگرشى به آینده. آدم باید این خطوط اصلى را در آن شخصى که فکر مىکند الگوى او مىتواند باشد، جستجو کند و از آنها پیروى نماید.
من این موضوع را یکوقت در سخنرانى هم گفتهام. در این سخنرانیهاى ما هم گاهى حرفهاى خوبى در گوشه کنار هست؛ منتها غالباً دقّت نمىشود و همینطور ناپدید مىگردد! ببینید؛ مثلًا حضرت زهرا سلاماللهعلیها در سنین شش، هفتسالگى بودند اختلاف وجود دارد؛ چون در تاریخ ولادت آن حضرت، روایات مختلف است که قضیهى شعب ابىطالب پیش آمد. شعب ابىطالب، دوران بسیار سختى در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنى دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنى کرده بود، بتدریج مردم مکّه بخصوص جوانان، بخصوص بردهها به حضرت مىگرویدند و بزرگان طاغوت مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران دیدند که هیچ چارهاى ندارند، جز اینکه پیامبر و همهى مجموعهى دوروبرش را از مکّه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادى از اینها را که دهها خانوار مىشدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابىطالب بااینکه ابىطالب هم جزو بزرگان بود و بچه و بزرگ و کوچک مىشدند، همه را از مکّه بیرون کردند. اینها از مکّه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟ تصادفاً جناب ابىطالب، در گوشهاى از نزدیکى مکّه فرضاً چند کیلومترى مکّه در شکاف کوهى ملکى داشت؛ اسمش «شعب ابىطالب» بود. شعب، یعنى همین شکاف کوه؛ یک درّهى کوچک. ما مشهدىها به چنین جایى «بازه» مىگوییم. اتفاقاً این از آن لغتهاى صحیحِ دقیقِ فارسىِ سره هم هست که به لهجهى محلى، روستایىها به آن «بَزَه» مىگویند؛ اما همان اصلش «بازه» است. جناب ابىطالب یک بازه یا یک شعب داشت؛ گفتند به آنجا برویم. حالا شما فکرش را بکنید! در مکّه، روزها هوا گرم و شبها بىنهایت سرد بود؛ یعنى وضعیتى غیر قابل تحمّل. اینها سه سال در این بیابانها زندگى کردند. چقدر گرسنگى کشیدند، چقدر سختى کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا مىداند. یکى از دورههاى سخت پیامبر، آنجا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبرى به معناى ادارهى یک جمعیت نبود؛ باید مىتوانست از کار خودش پیش اینهایى که دچار محنت شدهاند، دفاع کند.
... فاطمهى زهرا سلاماللهعلیها مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار براى پیامبر بوده است. آنجا بوده که گفتند فاطمه «امّابیها» مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنى وقتىکه یک دختر شش، هفتساله اینگونه بوده است. البته در محیطهاى عربى و در محیطهاى گرم، دختران زودتر رشد جسمى و روحى مىکنند؛ مثلًا به اندازهى رشد یک دختر ده، دوازدهسالهى امروز. این، احساس مسئولیت است. آیا این نمىتواند براى یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسائل پیرامونى خودش زود احساس مسئولیت و احساس نشاط کند؟ آن سرمایهى عظیم نشاطى را که در وجود اوست، خرج کند، براى اینکه غبار کدورت و غم را از چهرهى پدرى که مثلًا حدود پنجاه سال از سنش مىگذرد و تقریباً پیرمردى شده است، پاک کند. آیا این نمىتواند براى یک جوان الگو باشد؟ این خیلى مهمّ است.
نمونهى بعد، مسألهى همسردارى و شوهردارى است. یکوقت انسان فکر مىکند که شوهردارى، یعنى انسان در آشپزخانه غذا را بپزد، اتاق را تروتمیز و پتو را پهن کند و مثل قدیمیها تشکچه بگذارد که آقا از اداره یا از دکان بیاید! شوهردارى که فقط این نیست. شما ببینید شوهردارى فاطمهى زهرا سلاماللهعلیها چگونه بود. در طول ده سالى که پیامبر در مدینه حضور داشت، حدود نُه سالش حضرت زهرا و حضرت امیر المؤمنین علیهالسّلام با همدیگر زن و شوهر بودند. در این نُه سال، جنگهاى کوچک و بزرگى ذکر کردهاند حدود شصت جنگ اتّفاق افتاده که در اغلب آنها هم امیرالمؤمنین علیهالسّلام بوده است. حالا شما ببینید، او خانمى است که در خانه نشسته و شوهرش مرتّب در جبهه است و اگر در جبهه نباشد، جبهه لنگ مىماند این قدر جبهه وابستهى به اوست از لحاظ زندگى هم وضع روبهراهى ندارند؛ همان چیزهایى که شنیدهایم: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ» ۲۹؛ یعنى حقیقتاً زندگى فقیرانهى محض داشتند؛ در حالى که دختر رهبرى هم هست، دختر پیامبر هم هست، یک نوع احساس مسئولیت هم مىکند.
ببینید انسان چقدر روحیهى قوى مىخواهد داشته باشد تا بتواند این شوهر را تجهیز کند؛ دل او را از وسوسهى اهل و عیال و گرفتاریهاى زندگى خالى کند؛ به او دلگرمى دهد؛ بچهها را به آن خوبى که او تربیت کرده، تربیت کند. حالا شما بگویید امام حسن و امام حسین علیهالسّلام، امام بودند و طینت امامت داشتند؛ زینب علیهاسلام که امام نبود. فاطمهى زهرا سلاماللهعلیها او را در همین مدت نُه سال تربیت کرده بود. بعد از پیامبر هم که ایشان مدّت زیادى زنده نماند.
اینطور خانهدارى، اینطور شوهردارى و اینطور کدبانویى کرد و اینطور محور زندگى فامیل ماندگار در تاریخ قرار گرفت. آیا اینها نمىتواند براى یک دختر جوان، یک خانم خانهدار یا مُشرف به خانهدارى الگو باشد؟ اینها خیلى مهم است.
حالا بعد از قضیهى وفات پیامبر، آمدنِ به مسجد و آن خطبهى عجیب را خواندن، خیلى شگفتانگیز است! اصلًا امثال ما که اهل سخنرانى و حرف زدن ارتجالى هستیم، مىفهمیم که چقدر این سخنان عظیم است. یک دختر هجدهساله، بیستساله و حد اکثر بیستوچهارساله که البته سنّ دقیق آن حضرت مسلّم نیست؛ چون تاریخ ولادت آن بزرگوار مسلّم نیست و در آن اختلاف است آن هم با آن مصیبتها و سختیها به مسجد مىآید، در مقابل انبوه جمعیت، با حجاب سخنرانى مىکند که آن سخنرانى، کلمه به کلمهاش در تاریخ مىماند.
... آن چیزى که تاریخ در دل خودش نگه مىدارد و بعد از هزار و چهار صد سال هر انسان که مىنگرد، احساس خضوع مىکند، این یک عظمت را نشان مىدهد. به نظر من، این براى یک دخترِ جوان الگوست.
... زندگى امام جواد علیهالسّلام هم الگوست. امام جواد علیهالسّلام امامى با آن همه مقامات، با آن همه عظمت در بیست و پنجسالگى از دنیا رفت. این نیست که ما بگوییم؛ تاریخ مىگوید؛ تاریخى که غیر شیعه آن را نوشته است. آن بزرگوار، در دوران جوانى و خردسالى و نوجوانى، در چشم مأمون و در چشم همه، عظمتى پیدا کرد. اینها چیزهاى خیلى مهمّى است؛ اینها مىتواند براى ما الگو باشد.
البته در زمان خودمان هم الگو داریم. امام الگوست. این جوانان بسیجى ما الگو هستند؛ هم کسانى که شهید شدند، و هم کسانى که امروز زندهاند.»۳۰
* محور هفتم: اهمّیّت آموزش معارف دینی و قرآن کریم در دوران کودکی
امیرالمؤمنین علیهالسّلام یادگیری در کودکی را همچون نقش ماندگاری میدانند که بر سنگ حک میشود. ۳۱ این سرمایه تا پایان عمر برای کودک و نوجوان باقی میماند. از این رو باید تربیت دینی و معارفی و آشنا نمودن نسل نو با قرآن کریم از کودکی آغاز شود.
«شما جوانان و نوجوانانى که قرآن را فرامىگیرید، این را بدانید که یک ذخیرهى مادامالعمر براى اندیشیدن و فکر کردن را براى خودتان فراهم مىکنید. این چیز بسیار باارزشى است. ممکن است در سنین جوانى، معانى و معارف عمیقى را از آیات قرآن استنباط نکنید و نتوانید درست بفهمید- فقط چیزهاى سطحى و اندکى از معارف را بفهمید- اما به موازات بالا رفتنِ سطح معلومات و پیشرفت علمى، از آیات قرآن که در حافظه و ذهن شما قرار دارد، بیشتر استفاده مىکنید. حضور قرآن در ذهن انسان، نعمت بسیار بزرگى است. فرق است بین کسى که براى مطلبى، بارها آیات قرآن و فهرستهاى قرآنى را جستجو مىکند تا ببیند در این باره آیهاى وجود دارد یا نه، با آن کسى که آیات قرآن در ذهن و دل و جلوِ چشم اوست و نگاه مىکند، آنچه را که در هر بخشى از معارف اسلامى به آن نیاز دارد، از قرآن استنباط و استخراج مىکند و روى آن فکر و تأمّل مىکند و از آن استفاده مىبرد. انس با قرآن در دوران کودکى و نوجوانى، تا دوران جوانى، یک نعمت بسیار بزرگ است.
البته آشنایى با الفاظ و ظواهر قرآن، گام اوّل است؛ اما گام اوّلِ لازم. اگر دانشپژوهانِ دینى و قرآنى، این قدم را برندارند، قدمهاى بعدى دشوار و گاهى هم ناممکن خواهد شد. امروز مىبینید کسانى در گوشه و کنار در بارهى اسلام حرف مىزنند و چیزهایى را ادّعا مىکنند که هیچ ارتباطى با اسلام ندارد؛ چرا؟ چون آنها با معارفِ متون قرآن و سنّت آشنا نیستند. انسان باید با متن قرآن و سنّت- یعنى حدیث نبوى و ائمه علیهمالسّلام- آشنا شود تا بتواند معارف دینى را بفهمد؛ و لو بخواهد در اعماق آن غور کند. پس این قدم، قدمِ اوّل و درعینحال لازم است.
البته بعد، فکر کردن، معلومات فراوان براى خود فراهم کردن و از آن معلومات براى درک معارف قرآن و حدیث استفاده کردن، لازم است. هرچه معلومات انسان بیشتر شود، فهمش از قرآن و حدیث روشنتر خواهد شد. تجربهها نیز همینطور است. هرچه تجربهى انسان در زندگى بیشتر شود، وقتى حوادث گوناگون دنیا را نگاه مىکند، معرفتش نسبت به قرآن بیشتر و مطالب قرآن براى او واضحتر خواهد شد. ۳۲
ما در جامعهى خودمان مبالغ زیادى از آموزش قرآن عقبافتادگى داریم. باید اینها را جبران کنیم. اگر جوان مسلمان با قرآن انس پیدا کند و فرصت تدبّر در قرآن را به خود بدهد، بسیارى از شبهات دشمنان بىاثر خواهد شد. البته همهى دستگاههاى فرهنگى کشور باید کمک کنند. باید مفاهیم قرآنى به وسیلهى خبرههاى این کار دستهبندى شود و به تناسب در جاى خود و در کتابهاى درسى- چه در مدرسهها و چه در دانشگاهها- گنجانده شود. این ارتباط باید دائمى باشد.»۳۳
شایان ذکر است که برای انتقال مفاهیم بلند اسلامی به نسل نو باید زبان سادهای را انتخاب کرد تا مطالب به جان او بنشیند. نکتهای که اینجا باید مورد توجّه قرار گیرد آن است که انتخاب زبان ساده به معنای بیان مطالب عوامانه و اشتباه و خرافی نیست.
«معرفت و ایمان باهم تفاوت دارد. هم ایمان مردم باید تقویت شود، هم معرفت و شناخت آنها. باید توجه داشت ایمانى که مردم پیدا مىکنند، سست، عوامانه، سطحى و قشرى نباشد؛ بهشدت از این پرهیز شود. اکتفا نشود به تغلیظ احساسات مردم و تشریفات افراطى. تأکید بر این چیزها بهطور افراطى، اصلًا مفید نیست و بههیچوجه تبلیغ دین محسوب نمىشود... برنامهى دینى باید نسبت به دین شبههزُدا باشد، نه شبههزا. من گاهى بعضى از بیانات دینى را از تلویزیون یا از رادیو گوش مىکنم و مىبینم شبهه ایجاد مىکند! حدیث سستى، حرف نامعقولى، مطلبى که در جمع مثلًا بیست نفرى یا پنجاهنفرهىِ یک عده مؤمنِ مخلص، گفتنش خوب است و ایمان آنها را زیاد مىکند، در سطح میلیونىِ مردم به زبان آوردن، جز اینکه ایمان عدهیى را سست و در ذهنشان تردید ایجاد کند، هیچ فایدهى دیگرى ندارد. از این چیزها باید پرهیز کرد. بیان دینى و تبیین دینى باید شبههزدا، روشن، قوى، هنرمندانه و متنوع باشد؛ شبههزا و کلیشهیى نباشد. بیان دینى باید در همهى سطوح، صحیح باشد. درست است که ما تبیین دینى را در سطح نخبگان، در سطح متوسط، در سطح پایین و در سطح کودکان داریم، اما همان چیزى که در سطح کودکان است، مطلقاً باید صحیح باشد. شما در کلاس اول به بچه یاد مىدهید دو بعلاوهى دو، مىشود چهار؛ وقتى هم که بچه به منتهاالیه قلهى ریاضیات و دانش ریاضى مىرسد، بازهم دو بعلاوهى دو، مىشود چهار؛ تغییر پیدا نمىکند. بنابراین آنچه در زمینهى دین به کودک یا به انسانِ عامى تفهیم مىکنیم، مطلقاً نباید غلط باشد تا بعد در ارتقاء معرفت دینى ببیند آن حرف، نادرست بوده است؛ نه، باید درست گفت؛ منتها ساده. بنابراین، حرف دینى در همهى سطوح باید صحیح باشد. ۳۴
در اینجا بحثى مطرح مىشود که مخاطبان ما خواص و علما که نیستند؛ عامهى مردمند؛ این را چهکار کنیم؟ اتفاقاً هنر اینجاست. فرق است بین اینکه ما چیزى براى عموم درست کنیم، و چیزى براى عوام درست کنیم. معناى لغوى «عوام» با «عموم» یکى است؛ اما معناى اصطلاحى «عوام» و «عموم» فرق مىکند. مثلًا اگر شما بخواهید براى عامهى مردم یک موسیقى پخش کنید، نمىروید موسیقى چرند و بىربطى را پخش کنید؛ مىروید موسیقى خوبى را انتخاب مىکنید؛ منتها موسیقىیى که مورد علاقهى مردم باشد و آن را بپسندند. ما اگر بخواهیم فرضاً براى سال اول دبستان کتاب معارف بنویسیم، شما فکر مىکنید چه کار مىکنیم؟ این یک هنر است. چرا تدریس در کلاس اول دبستان سختتر از کلاس ششم است؟ دلیلش همین نکته است. مطلبى که داده مىشود، باید درستترین و عالىترین حرف باشد؛ منتها به زبان ساده؛ در همهى علوم اینطور است. شما براى آموزش ریاضى به بچههاى دبستان، بر چه مبنایى عمل مىکنید؟ دو بعلاوهى دو مساوى با چهار، واضحترین و درستترین و غیرقابلخدشهترین پایهى ریاضى است؛ شما این را در کلاسِ اول درس مىدهید؛ در کلاسِ دوم درس مىدهید؛ تا آخر هم که کسى بالاترین معارف ریاضى و ریاضى استدلالى و جبرهاى پیچیده را مىخواند، باز دو بعلاوهى دو همان چهار است؛ حتّى یکصدم هم اضافه نمىشود. شما باید ببینید که درستترین حرف در باب توحید چیست، آن را بگویید؛ درستترین و غیرقابلخدشهترین و متینترین حرف در باب قرآن و زندگى ائمه چیست، آن را بگویید.»۳۵
دیندار بار آوردن کودکان و نوجوانان کار یک قشر و همچنین صرفاً کار معلّمان دینی نیست. بلکه هر کسی که ارتباط با این نسل دارد میتواند در تربیت دینی آنها مؤثّر باشد.
«از همهى اینها مهمتر، مسألهى دیانت است. اگر مىخواهید کار معلمىِ شما مورد رضاى خدا و نسلهاى آینده قرار گیرد و در انجام وظیفهتان از شما به نیکى یاد شود، بچهها را متدین بار بیاورید. متدین بارآوردن بچه فقط کار معلم تعلیمات دینى نیست؛ یک معلم ریاضى، یک معلم فیزیک، یک معلم فارسى و ادبیات هم با یک نکتهگویىِ بجا و با یک تکمضراب مىتواند تفکر دینى را در اعماق دل شاگرد و مخاطبِ خود جا دهد تا یادش نرود. گاهى حتّى بیش از معلم دینى مىتوانند اثر بگذارند. وقتى معلم دینى سر کلاس مىآید، یک تکلیف است و بچهها و همهى انسانها نسبت به تکلیف، حالت امتناع دارند. این آقا مىخواهد بیاید تکلیف بدهد؛ اگر خیلى خوشبیان و خوشبرخورد و خوشاخلاق و خوشتدریس باشد، یک مقدار حرفش قابل قبول است؛ اگر اینها هم نباشد، که دیگر هیچ. اما یک معلم فیزیک، یک معلم ریاضى، یک معلم شیمى، یک معلم ادبیات فارسى، یک معلم تاریخ، گاهى در خلال صحبت، با یک کلمهى بجا- حقیقتاً یککلمه- مىتواند تأثیرى در روح کودک و نوجوان و جوان بگذارد که او را به معناى واقعى کلمه متدین و پابند کند. شماها مىتوانید این کار را بکنید؛ هم در دبستان، هم در راهنمایى، هم در دبیرستان. بچهها را متدین بار بیاورید. متدین بار آوردنِ بچهها همان چیزى است که مىتواند آیندهى این کشور را آباد کند. اگر ما مىخواهیم این کشور پیشرفت صنعتى کند، پیشرفت مادى کند، پیشرفت فرهنگى کند، رتبهى اول منطقه را- همانطور که در سند چشمانداز آمده- حائز شود، این در سایهى انگیزش دینى و ایمان امکانپذیر است. وقتى ایمان بود، انسان دنبال ایمان حرکت مىکند و با همهى سختىها هم مىسازد. ۳۶
به اعتقاد من، آن چیزى که امروز بیش از همه باید در آموزش و پرورشِ ما به آن توجه بشود، اعتقاد اسلامى و عمل اسلامى است که در دانشآموزان باید احیاء گردد. باید این طور باشد که اگر کودکى از یک خانوادهى بىاعتقاد و بىمبالات نسبت به عمل و اعتقاد اسلامى به مدرسه مىآید و وارد محیط تحت تصرف و تسلط آموزش و پرورش مىشود؛ یا کودکى از خانوادهاى مىآید که آنها اعتقاد و مبالاتشان هم نسبت به افکار و عمل اسلامى بد نیست، لیکن به خاطر بىسوادى و کمبودهاى فکرى و روانى والدین، توانایى اثرگذارى روى طفل را ندارند، باید اینجا آن خلأها جبران بشود؛ یعنى این کودک، هم علماً، هم عملًا، هم اعتقاداً، به یک آدم متدین تبدیل شود؛ باید همت این باشد. ۳۷
سعى کنید در این قصّهگویى و در این کار هنرى، اوّلین چیزى را که در کودک ایجاد مىکنید، ایمان باشد. هیچچیز، معادل ایمان نیست. شما از این بچه، هرچه بخواهید بسازید، باید در او ایمان به وجود آورید. بدترین ضربهاى که امپراتورى خبرى و هنرى زد، این بود که شبکهى عظیم فساد در دنیا را در این سالهاى متمادى راه انداخت که متأسفانه در دورهى پهلوى، پَرش ما را هم گرفت هُرهُرىمذهبى و بىایمانى را رواج داد که انسان در دل و جان خودش، به هیچ ستونى متّکى نباشد! سعى کنید بچهها را با ایمان کنید؛ ایمان به خدا، ایمان به حقیقتِ مطلق و ایمان به اسلام. اگر این بچهها باایمان پرورش پیدا کردند و شما توانستید بذر ایمان را در دلشان بکارید، در آینده مىشود از آنها هر شخصیت عظیمى ساخت و براى هر کارى مناسبند.
اگر این عنصر را در آنها نداشته باشیم، براى هیچ کارى مناسب نیستند؛ هرچه بشوند، نامطمئنّند. سیاستمدار شوند، نامطمئنّند، تاجر شوند، کارگر شوند، نویسنده یا هنرمند شوند، نامطمئنّند. سعى کنید ایمان را در بچهها تقویت کنید. این اوّلین نقطه است.
البته آن وقت مىتوان بر محور ایمان، تعصّب و جمود و امثال آن را پروراند و تنید؛ مىتوان صفات عالى، آزاداندیشى، شجاعت، بزرگوارى و سماحت را پروراند و تنید. آنچه را که فکر مىکنید براى این بچه و براى شخصیت او لازم است، بر محور ایمان بتنید.»۳۸
در اینجا نباید از نقش انقلاب اسلامی در افزایش روی آوردن کودکان و نوجوانان و جوانان به معارف قرآنی و دینی غفلت کرد.
«[از خواندن] شما خوشخوانها -که امروز من واقعاً لذّت بردم از خواندن [شما]؛ چه خواندنهای فردی، چه خواندن جمعی، چه این آهنگهایی که اجرا کردند- واقعاً انسان قلباً لذّت معنوی میبرد؛ و دو لذّت: یک لذّت از خود این خواندنها و تلاوتها و صداها و اجراها؛ یک لذّت -که برای بندهی حقیر این لذّت دوّم بالاتر از لذّت اوّل است- لذّت مشاهدهی رشد روزبهروز قرآنیهای کشور. بیست سال پیش این خبرها نبود، سی سال پیش این خبرها نبود، قبل از انقلاب اصلاً این خبرها نبود که جوان ما، میانسال ما، کودک ما، نوجوان ما، در راه قرآن، در راه حفظ، در راه شیوههای تلاوت [باشند].»۳۹
در تربیت دینی نباید صرفاً به افزایش معلومات بسنده کرد بلکه:
«پا به پاى پیشرفت معلومات قرآنى و دینى، آگاهیهاى استدلالى و عمق بخشیدن استدلالى به اعتقادات را نیز حتماً در برنامه قرار دهند؛ چون این یک سرمایه است؛ یعنى حفظ قرآن و حافظهى خوب و داشتن معلومات، یک سرمایه است. این سرمایه را هرطور که بخواهید مىشود به کار برد و نیز همه کس مىتواند آن را به کار ببرد.
... شما خودتان در تاریخ خواندهاید و افرادى را هم دیدهاید که سرمایههاى دینى داشتهاند، و بعد، چه کسانى استفاده کردهاند.
... باید کارى کنید که این پایهها چنان مستحکم شود که جز در خدمت قرآن و اسلام و اهل بیت علیهمالسّلام قرار نگیرد. به نظر من، یکى از کارهایى که مىتواند خیلى به این قضیه کمک کند، این است که از کتابهاى شهید مطهّرى و معارف بزرگانى که بحمداللَّه امروز هستند، از قبیل آقاى «مصباح» و دیگران، که واقعاً مبانى فکرى اسلامى را در دست دارند، استفاده کنید. حتّى مىشود اینها را ساده کرد و شما مىتوانید این کار را بکنید.
... آن وقت، اینها وقتى حامل این معارف باشند، شما ببینید چه غوغایى مىتوانند در لایههایى از جامعهى ما بهراه بیندازند! یعنى اگر بتوانند آن معارف را تبیین کنند، خواهید دید چه توفانى در راه خدمت به اسلام و قرآن و معارف اصیل اسلامى مىتوانند به راه بیندازند. در زمینههاى مسائل جارى کشور هم، نگذارید بچهها در خلأ بمانند. هیچ اعتقاد ندارم که اینها را وارد بازیهاى سیاسى و مانند آن کنید؛ نه، لیکن نگذارید در خلأ بمانند و سؤالهایى برایشان به وجود آید که پاسخى براى آنها نداشته باشند. آن صراط مستقیم و آن حقّ صریح را با بیانى که خود مىدانید و مىتوانید، به ذهنهاى اینها منعکس کنید تا ذهنشان همیشه نسبت به مسائل جارى کشور آگاه و روشن باشد. یعنى بدانند کجا هستند، چه هستند و چه مىکنند.»۴۰
نکتهی دیگری که اینجا باید مورد عنایت قرار گیرد این است که:
«در حاشیهى فهم معانى قرآنى، چیزهایى مثل شعر و حدیث و مانند اینها را باید در ذهنها وارد کرد، تا اگر اینها سوادشان ده برابر هم بشود، آن معارف تغییر نکند... این، خیلى مهمّ است و در همهى تربیتهاى کودکانه و نوجوانانهى ما باید وجود داشته باشد. منتها در مورد این جوانان با استعداد و پُرشوق، بخصوص در این جریان قرآنى، اهمیت بیشترى پیدا مىکند.»۴۱
* محور هشتم: اهمّیّت توجّه به تفکّر و آموزش فلسفه برای کودکان
در کنار رشد دینی کودکان و نوجوانان افزایش مهارت تفکّر و آشنایی با فلسفه و حکمت ایرانی اسلامی اهمّیّت بسزایی دارد. انسانی که فکر کند و بیندیشد در همهی عرصههای زندگیاش موفّق خواهد بود.
«من یک توصیهى دیگر هم دارم- که اینجا یادداشت کردهام- توجه به شعر کودک که متضمن مفاهیم حکمت اسلامى و حکمت سیاسى باشد، به نظر ما یکى از کارهاى لازم است و امروز یک مقدارى جایش خالى است. شعر کودک و کتاب کودک و نوجوان از جملهى بخشهاى مهمى است که امروز مورد توجه است. شعرائى که توانائى دارند، زبان رسائى دارند، باید مفاهیم حکمتآمیز را، یعنى حکمت اسلامى و ایرانى را در شعرهاى فارسى بگنجانند. استعدادهاى جوان باید پرورش پیدا کند. ما در بین جوانها استعداد زیاد داریم و جوانها هم راحتتر مىتوانند حقایق را بپذیرند و این حقایق را در بیان خودشان و در شعرِ خودشان منعکس کنند. ۴۲
یک مسئله، مسئلهى نوشتن کتاب فلسفى براى کودکان است، که غربىها دارند این کار را میکنند. دو سه سال قبل از این، یک کتابى براى من آوردند، من مبالغى نگاه کردم. خب، از همان اوّلى که شروع میکند، واقعاً فلسفه است؛ لیکن باب کودکان است. این کتاب، یک کتاب خیلى قشنگى است در باب فلسفه- حالا اسمش یادم نیست؛ توى کتابهایم هست- به نظرم یک آمریکائى این را نوشته. ما به اینجور کتابى احتیاج داریم. بچههاى ما ذهنشان دارد فلسفى میشود. خوشبختانه حرکت جامعه و نظام موجب شده که ذهنها عقلانیت پیدا کند. جوانهاى ما واقعاً سؤال میکنند. این سؤالهائى که زیاد شده، این را باید مبارک دانست؛ منتها ما باید جوابگوئى داشته باشیم. حس سؤالکنندگى دارد زیاد میشود، و این همینطور دارد به نسلهاى پائینتر منتقل میشود.»۴۳
* محور نهم: اهمّیّت ادبیّات و هنر در پرورش کودکان و نوجوانان
از بهترین ابزارهایی که در انتقال معارف و تربیت کودکان و نوجوانان مؤثّر است ادبیّات و هنر است. در محور هفتم برخی از بیانات ایشان را نقل کردیم و در این قسمت نیز موارد دیگری را بهاستحضار خوانندهی محترم میرسانیم. نکتهای که در اینجا مورد تأکید ایشان قرار گرفته است این است که ادبیّات و هنری که در راستای اهداف مقدّس اسلام و انقلاب قرار میگیرد باید ضمن برخورداری از محتوای متین و متناسب با مخاطب از تکنیک قوی و کیفیّت مطلوب نیز برخوردار باشد.
«من خودم را از جهت رسیدگى به فرزندانم، بخشى مدیون این مرد و کتاب این مرد۴۴ مىدانم. آنوقتى که کتاب ایشان درآمد- اول هم به نظرم دو جلد، سه جلد، تا آنوقتى که من اطلاع پیدا کردم، از این کتاب درآمده بود؛ «قصههاى خوب براى بچههاى خوب» - من رفتم تورق کردم. بچههاى ما داشتند به دوران مُراهقى- یعنى نزدیکى به بلوغ- مىرسیدند، دوره هم دورهى طاغوت بود و همهى عوامل در جهت گمرهسازى ذهن و دل جوان حرکت مىکرد. من دلم مىخواست چیزى باشد که جوانهاى ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلى بود. بنده فهرست پیشنهادى کتاب مىنوشتم و بین جوانهاى دانشجو و دانشآموزهاى سطوح بالاى دبیرستانها پخش مىشد، اما براى بچههاى کوچک، دستمان خالى بود، تا اینکه کتاب ایشان را من پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددى، از دو سه جهت، همان چیزى است که من دنبالش مىگردم. به نظرم دو جلد یا سه جلد آنوقت چاپ شده بود، خریدم. بعد هم دنبالش گشتم تا اینکه جلد پنجم به نظرم یا ششم- حالا درست نمىدانم، یادم نیست- درآمد؛ بتدریج چاپ شد و من رفتم تهیه کردم و براى فرزندانم خریدم. نه فقط فرزندان، بلکه در سطح شعاع ارتباطات فامیلى و دوستانه، هرجا دستم رسید و فرزندى داشتند که مناسب بود با این قضیه، این کتاب ایشان را معرفى کردم. خواستم این حقشناسى را من به نوبهى خود کرده باشم. ایشان یک خلئى را در یک برههى از زمان براى زنجیرهى طولانى فرهنگى این کشور پر کردند. این کار، باارزش است. خداوند از شما- آقاى مهدى آذر یزدى! - این خدمت را قبول کند و مأجور باشید. این ستایشهاى زبانى و اینها، اجر کارهائى که با اخلاص انجام گرفته باشد، نمىشود؛ اجر کار مخلصانه را خدا باید بدهد و خدا هم خواهد داد. ۴۵
موضوع کار شما از جملهى برترین موضوعات و ابزار کار شما از جملهى برترین ابزارهاست. موضوع کارتان کودکان و نوجوانانند، آن هم در زمینهى پرورش فکرى، نه در زمینهى مثلاً تغذیه یا پرورش اندام یا امثال اینها، بلکه شما انگشت گذاشتید روى حساسترین و زودپذیرترین و سالمترین نقطهى بشریت یعنى کودکان و نوجوانان و آن هم در زمینهى پرورش روح و محتواى انسان، یعنى اندیشه و فکر او. بنابراین موضوع کارتان هیچ حرفى ندارد، که بهترین موضوعات یا جزو بهترین موضوعات است. ابزار کار شما هنر است و هنر همانطور که بارها گفتیم بلیغترین و رساترین وسیلهى انعکاس اندیشهها و دانستههاست. اگر فرض کنیم که براى انتقال یک فکر، یک تجربه، یک رهنمود، بتوان ده وسیله مثلاً پیدا کرد، در میان این ده وسیله از همه رساتر و بلیغتر هنر است. حالا بعضى از این وسائل مثل شلاق زدن است مثلاً، که بعضى در دنیا براى انتقال فکر خودشان از زور استفاده مىکنند. اصلاً آن را محل کلام قرار نمىدهیم ما؛ نه، وسیلههاى سالم، وسائل مورد قبول. در میان این وسایل از همه بهتر هنر هست. کارى را که هنر مىتواند انجام بدهد به سهولت، دهها مثلاً کار فارغ از هنر و خالى از هنر نمىتواند انجام بدهد. کارى که یک نقاشى ساده ولیکن رسا، یک ترانهى کوتاه، یک نمایشنامه، یک فیلم خوب مىتواند با ذهن مخاطب و مستمع خودش بکند دهها سخنرانى متقن علمى پخته نمىتواند بکند. به همین دلیل هم هست که شما مىبینید که بزرگترین شخصیتهاى اسلام از روز اول به هنر بهاء مىدادند. پیغمبر اکرم آن شاعر بىشجاعت ناخوشآیند زمان خودش را براى خاطر شعرى که مىگفت: «الا کل شى ما خلا اللَّه باطل»، نگهاش مىداشت، حفظش هم مىکرد، نه ازش جنگ مىخواست، نه ازش شمشیر کشیدن مىخواست، مىگفت تو بمان همانطور توى زنها و شعرت را بگو. یعنى حاضر بود یک آدم زیادى طفیلى به حسب معیارهاى آن روزگار - که خب جهاد جزو اولین معیارها بود - و یک آدم کمظرفیت جوان اینجورى را بپذیرد، فقط براى خاطر اینکه این یک ابزارى دارد که این ابزار مىتواند اندیشهى درست اسلامى را منتقل کند به مخاطبین. نقطهى مقابل این را هم بگوئیم، پیغمبر وقتى که وارد مکه مىشد و مکه را بدون خونریزى فتح مىکرد، چند نفر را مشخصاً گفت اینها را تعقیب کنید، هر جا پیدا کردید بگیرید، یعنى اینها را مىخواست بکشد؛ که دو تا از اینها شاعرهائى بودند که اسلام را هجو کرده بودند. پیغمبر از ابوسفیان انتقام نمىگرفت؛ سیاستمدارى که مکه را مىگردوند با انگشت خودش، از این شاعرى که هرزهگوئى و یاوهگوئى کرده مىخواست انتقام بگیرد، که البته انتقام شخصى طبیعى است که نبود. این پایگاه هنر را نشان مىدهد، تیغ برندهى هنر را به ما مىشناساند و شما دارید از این وسیله استفاده مىکنید، از وسیلهى هنر. خب، پس کارتان خیلى حساس است، زیرا موضوع کار اندیشه آن هم در کودکان و نوجوانان است. وسیلهى کار هنر، یعنى بُرّاترین تیغ موجود در میان ابزار و آلاتى است که ما در اختیار داریم. این بسیار چیز مهمى است، بدانید و مىدانید البته، احتیاج به گفتن من هم ندارد، که چقدر این وظیفهاى که بر دوش گرفتید و بر عهده گرفتید حساس و مهم و دقیق است. کار شما یک تکنیک دارد، یک قالب دارد، یک روح؛ هر دو به یک اندازه مهم است. این از آن جاهائى است که اگر کارتان روح داشته باشد اما تکنیک نداشته باشد کار نیست؛ به هر دو باید برسید. اگر یک فیلم سست، ضعیف، شما ارائه بدهید، مثل اینکه چیزى ارائه ندادید، ولو اینکه در این فیلم اثبات وجود خدا بشود؛ یعنى شریفترین موضوعات ذهنى اندیشهى اسلامى؛ فایدهاى ندارد. خب آن را، این کار شما [نامفهوم] نیست، یک نفر محقق، یک نفر فیلسوف، یک نفر سخنران مىنشیند همان را خیلى بهتر بیان مىکند، این همه هم کتاب دارید. اگر شما یک کار هنرى ضعیف ارائه دادید این کار مثل ارائه ندادن است. یعنى در کار شما بالخصوص تکنیک پا به پاى روح و محتوا اهمیت دارد؛ پس به تکنیک قوى اهمیت بدهید. سعى کنید هنرمندان را استخدام کنید. هنرمند جماعت اگر چه ممکن است در ذهن یک خط فکرى و سیاسى داشته باشد، اما هنوز اندیشهى اصالت هنر در ذهن قالب هنرمندان کشور ما وجود دارد و این اگر چه یک ذهنیت درست نیست، یعنى اصالت هنر چیز غلطى است، فکرى است که این در جاى خود رد شده، هنر براى محتواست، اما چون هنرمند کشور ما روى همان تصور پیشین به این تز معتقد است شما مىتوانید از او استفاده کنید؛ البته حواستان جمع باشد که یکهو یک خط عوضى را اینجا ارائه ندهد. لکن از هنرمند خوب استفاده کنید براى تکنیک کار و هنرمند پرورش بدهید. اول شما دستگاه اشاعه دهنده و سازنده و تولید کننده را سطحش را بالا بیاورید، عمقش را زیاد بکنید، ارزش کار هنرى را ایجاد بکنید، بعد آن وقت خاطرتان جمع باشد که این مىتوانید کار کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان را انجام بدهید. از چیز ضعیف به هیچوجه خشنود نشوید؛ نگوئید حالا که نداریم پس این چیز ضعیف هم یک چیزى است، نه. حداقل طبقهبندى کنید، طبقهى یک، طبقهى دو، طبقهى سه، طبقهى چهار؛ مثلاً عرض مىکنم. اگر چنانچه مجبور شدید به جاى طبقهى یک و دو، طبقهى سه و چهار را ارائه بدهید اعلان کنید که این از لحاظ هنرى کار ضعیفى است، ما به عنوان طبقهى سه و چهار داریم این را تحویل مىدهیم، جنستان را بشناسانید. یعنى کارى کنید که این باور در ذهنیت جامعهى هنرشناس ایران به وجود بیاید که جمهورى اسلامى هنر را مىشناسد و به هنر بهاء مىدهد، ارج مىگذارد، والّا اگر چنانچه شما کار درجهى چهار را به جاى کار درجهى دو یا یک دادید آن هنرشناس خواهد گفت که این عامى است، این تشکیلات، تشکیلات عامى است، هنر را نمىفهمد اصلاً، درک نمىکند. کارى کنید که اگر نمىتوانید متاع شایستهاى ارائه بدهید حداقل بگوئید که این متاع، متاع شایستهاى نیست. البته اینکه من دارم مىگوئیم به این معنا نیست که شما کار هنرى درجهى چهار مىهید، نخیر ممکن است کار هنرى درجهى یک هم بدهید. من مىخواهم بگویم در آن صورت وسواستان، دقتتان در مورد تکنیک کار آنچنان باشد که از کمترین سستى و ضعف در شکل کار صرفنظر نکنید و اغماض نکنید. از نقادان هنر و هنرشناسان حتماً استفاده کنید براى تکمیل کار. این در زمینهى ظاهر، قالب، تکنیک و آنچه که به چشم مىخورد. در زمینهى روح و جهت - که آن شق دوم قضیه است - باز به همین اندازه سختگیرى کنید. یک کار هنرى بسیار جالب را اگر دیدید مخدوش است از لحاظ روح هست، از آن صرفنظر کنید، هیچ حیفتان نیاید. امروز ممکن است زیباترین کارهاى مثلاً قصهنویسى براى ما از روسیه بیاید، کمااینکه مىبینید دارد مىآید دیگر، چقدر قصهى ارزان شیرینِ هنرمندانه از روسیه چاپ مىکنند براى ما به قیمت چهار تومان، پنج تومان مىفرستند این جا. اگر یک چیز اینجورى شما داشته باشید با آن چکار خواهید کرد؟ آیا به صرف اینکه این یک کار هنرى است و زیباست این را اشاعه مىدهید؟ یا نه، خواهید گفت که اگر چه ظرف خوبى است اما در این ظرف یک مایع خطرناک یا لااقل اگر هم نه آنچنان خطرناک بیمار کننده وجود دارد، و شما هم این مستمعین خودتان و مخاطبین خودتان را دوست دارید و اصلاً ابزار و وسیله را مىخواهید براى اینکه آن روح درست منتقل بشود؛ اگر آن روح درست نبود، این ابزار به هیچوجه فلسفه ندارد. ۴۶
در خصوص شعر نیز همینطور است. آدم بیایید شعرهاى عالىِ زیباى شعراى بزرگ را رها کند و شعر متوسط یک شاعر درجهى سه را در کتاب درسى بیاورد که چه بشود!؟ البته در باب شعر کودکان، من هیچ بحثى ندارم. در شعر کودکان، آن شعر از هر کس هست، باید شعرى باشد که این بچه بتواند یاد بگیرد و برایش آهنگین و شوقانگیز باشد؛ اما در آنجایى که بحث مقطع دبیرستان است، چه لزومى دارد که آدم شعرهایى را بیاورد که سطح آنها پایین است؟ علاوه بر اینکه بعضى از سرایندگان آنها آدمهاى ناسالمى هم هستند؛ با اصل اسلام و اصل نظام مخالفند؛ با شما به عنوان مسؤولان این نظام صددرصد مخالفند و اصلاً شما را قبول ندارند! ۴۷
و اما شعر کودکانه هم بسیار خوب است. اگر ما واقعاً بتوانیم شعرى بگوییم که بچهها آن را بفهمند و التذاذ شعرى ببرند - چون شعر باید یک التذاذ و حالت فوقالعادهاى داشته باشد - به نظر من خدمت بسیار بزرگى شده است. البته اگر در شعرهاى کودکانه، تعالیم والایى هم باشد، بهتر است. اگرچه بیان حرفهاى معمولى هم مانند اینکه «وقتى صبح از خواب بیدار مىشوید، سلام کنید و خوش اخلاق باشید» بسیار خوب است. شعر کودکان را نباید دست کم گرفت. گویى شعر کودکان، کتاب کودکان و نقاشى کودکان در چشم مجموعهى ما کوچک شمرده مىشود؛ در حالى که اصلاً اینگونه نیست. کودک بیشتر از آدمهاى بزرگ به بلاغ و پیام صحیح احتیاج دارد. ۴۸
بنده یک وقتى به برادرانى که از کانون پرورش فکرى کودکان آمده بودند این جا، به آنها گفتم که در زمینهى نگارش کتاب و نقاشیهایى که در این کتابها مىشود، گفتم شما کافى نیست که فکر کنید محتواى خوبى را ارائه مىدهید، بلکه سعى کنید تا این محتواى خوب از تکنیک بالا و قوىاى هم برخوردار باشد. همیشه محتواهاى خوب در یک قالب هنرى ضعیف و مردود از آبرو و حیثیت مىافتد و نمىتوانند خودشان را آن چنان که هست، نشان بدهند. ما چرا نتوانیم مفاهیم عالى اسلامى را و انقلابى را و دمدستتر از او این واقعیتهاى موجود کوچه و بازار را، میدان جنگ را، که همش جوشش انقلاب هست، اینها را در یک تکنیک هنرى قوى ارائه بدهیم. بنابراین، این کافى نیست که ما به هنر بیاندیشیم، لازم است که به هنر بالا بیاندیشیم. در مصاف محصولات هنرى و فرآوردههاى هنرى همیشه آن فرآوردهاى غالب است که از یک قالب و شکل هنرى قوى برخوردار باشد. آنچه را که شما در یک فیلم خواهید ریخت ممکن است یک مضمون برترى باشد و آنچه را که رقیب شما - رقیب فکرى شما، رقیب سیاسى شما - در قالب فیلم خواهد ریخت، ممکن است یک چیز ضعیفترى باشد، اما اگر قالبى را که او انتخاب مىکند قوىتر از قالب شما بود، محققاً مضمونى را که او در آن قالب ریخته، از مضمونى که شما دارید، رواج بیشترى خواهد داشت، چرا از دیرباز تودهاىها و کمونیستها پرداختند به این وسیله؟ و چرا الان هم ما هر وقت یک اثر هنرى را توى رادیو، تلویزیون، مخصوصاً تلویزیون نگاه مىکنیم، حالا همیشه نگویم از ده تا اقلاً هفت تا هشت تا ردپایى از یک اندیشهى آنچنانى مىبینیم، علتش چیه؟ علت این است که آنها این را کشف کردند، البته بیکار بودند، فارغ بودند، دنبال مبارزه نبودند، به این کارهاى ظریف و زیبا توانستند برسند، ولى خب ما الان بایست جبران کنیم، باید برویم بچهها را یاد بدهید که از تکنیک هنرى قوى برخوردار بشوند و براى این کار حتماً لازم است که دولت بپردازد به ایجاد یا احیاء یا گسترش مدارس آموزش هنرى، این آموزشگاههاى هنرى که وجود داشته، اینها را احیاء کند و براى آنها حتماً دانشجو بپذیرد، معلمین خوب را آنجا بگمارد، از کسانى که در این زمینهها آگاهى و خبرویت دارند، براى اینکه این مدارس را غنى کند و خودکافى کند، استفاده کند و این کار باید انجام بگیرد که البته یک مقدارى این مربوط به وزارت فرهنگ و آموزش عالى است و یک مقدار هم باز مربوط به وزارت ارشاد است. ۴۹
من یک توصیهى دیگر هم دارم- که اینجا یادداشت کردهام- توجه به شعر کودک که متضمن مفاهیم حکمت اسلامى و حکمت سیاسى باشد، به نظر ما یکى از کارهاى لازم است و امروز یک مقدارى جایش خالى است. شعر کودک و کتاب کودک و نوجوان از جملهى بخشهاى مهمى است که امروز مورد توجه است. شعرائى که توانائى دارند، زبان رسائى دارند، باید مفاهیم حکمتآمیز را، یعنى حکمت اسلامى و ایرانى را در شعرهاى فارسى بگنجانند. استعدادهاى جوان باید پرورش پیدا کند. ما در بین جوانها استعداد زیاد داریم و جوانها هم راحتتر مىتوانند حقایق را بپذیرند و این حقایق را در بیان خودشان و در شعرِ خودشان منعکس کنند. ۵۰
به خصوص روى ادبیات کودک و کتابهاى کودکان باید کار بشود، ما از دنیا طلبگاریم، ما درصدد دفاع از یک تز منزوى نیستیم، ما زبانمان سر دنیایى که نسلها را فاسد کرده و به فحشاء انداخته دراز است، حرف حق و متقن دست ماست، نظر اسلام نظرى نیست که ما اگر آن را گفتیم مجبور باشیم مدتها آن را بخواهیم توجیه کنیم و اطرافش را درست کنیم، نظر متقن متینى است که باید بیان بشود، باید ارائه بشود، بهترین نظرات هم وقتى بیان نشد، ارائه نشد، در اختیار ذهنها قرار نگرفت، مورد قبول قرار نمىگیرد ما در این زمینه باید کار کنیم. ۵۱
یکى از کارهاى بزرگ و مهم در سطح جامعه این است که تبلیغات کتابخوانى همهگیر شود. ما امروز مىبینیم براى کالاهاى کماهمیت که تأثیرى هم در زندگى انسانها ندارند، صاحبانش تبلیغات رنگینِ عجیب و غریبى را متصدى میشوند، مباشر میشوند؛ دستگاههاى ارتباطجمعى، مطبوعات، صدا و سیما آنها را پخش میکنند؛ در حالى که آن محصولات هیچ ضرورتى ندارند، هیچ لزومى ندارند، یک چیز اضافى در زندگى هستند؛ گاهى بودنشان مفید است، گاهى بودنشان حتّى مفید هم نیست؛ شاید مضر هم هست. محصولى با عظمت کتاب، با ارزش کتاب، درخور این است که تبلیغ بشود؛ تشویق بشوند کسانى که میتوانند کتاب را بخوانند؛ این را ما باید به صورت عادت در بیاوریم.
و من عرض کنم؛ ما در کشورمان، در جامعهى خودمان، از واقعیتى که در این زمینه وجود دارد، راضى نیستیم. بله، درست است؛ امروز حجم کتابهائى که تولید میشود، با گذشته خیلى تفاوت کرده است؛ گاهى چند برابر کتاب منتشر میشود، یا تیراژ کتابها بالا میرود؛ لیکن این کافى نیست؛ اینها براى کشور ما خیلى کم است. باید جورى بشود که در سبد کالاى مصرفى خانوادهها، کتاب یک سهم قابل قبولى پیدا کند و کتاب را بخرند براى خواندن، نه براى تزئین اتاق کتابخانه و نشان دادن به این و آن. این هم یک نکته است، که مسئلهى کتابخوانى در جامعه است. ۵۲
من اعتقاد دارم که ما نباید از ترجمه که باب بسیار وسیعى در فرهنگ است، خودمان را محروم کنیم. آثار خیلى خوب در نوشتههاى خارجى هست که میتوانید از آنها استفاده کنید. هیچ ملتى از ترجمه بىنیاز نیست؛ بخصوص ملت ما. زیرا ما در بسیارى از عرصههاى زندگى، از جمله در عرصهى کار فرهنگى و دستاوردهاى فرهنگى و محصولات فرهنگى حقیقتاً عقب هستیم؛ یعنى در این چندین ده سال گذشته- قبلش را کارى ندارم- که جلو چشم ماست، خیلى کمکارى داریم. ملت، روشنفکرها و دستاندرکاران فرهنگى ما، واقعاً آن کارى را که باید، نکردهاند. من یادم هست که زمانى مرحوم آلاحمد، در صحبتهایى در سال چهل و هفت در مشهد- که یک سال قبل از فوتش بود- ادعا میکرد و میگفت: «ما در تمام طول دوران ورود فرهنگ نو به کشورمان، دو تا یا یکى بیشتر، ترجمهى خوب نداریم.» ادعاى او این بود؛ یعنى میگفت: «ترجمههاى خوب، صورت نگرفته است.» الان هم من میبینم گاهى بعضى از این آثارى که ترجمه میشود- چه آثار فرهنگى محض، چه بعضى محصولات فرهنگى از قبیل رمانها- خوب است. البته بعضى از کارهاى علمى هم که ترجمه میشود، انصافاً خوب، و از میان آنها تعدادى به دردبخور است. در مقولهى داستان و رمان که اشاره کردم- و شما اطلاع دارید که قدرى با این مقوله مرتبطم- دستمان واقعاً خالى است. ما در داخل کشور، هیچ کار بزرگى نداریم. ما اصلًا مشابه کارهاى بزرگى را که در کشورها و ملتهاى دیگر در این زمینه وجود دارد، نداریم؛ نه مشابه فرانسوىها، نه مشابه روسها و نه بعضى از ملتهاى دیگر. اینها خلأهایى است که باید پر شود؛ لکن مادامى که پر نشده، ما از ترجمههاى خوب میتوانیم استفاده کنیم؛ از جمله آثار کودکان و نوجوانان، که کار شماست؛ منتها مثل همهى کالاهایى که شما وقتى میخواهید به خانهى خودتان ببرید و به فرزندانتان بدهید، سعى میکنید که سلامت آن را مورد تأکید قرار دهید و از آن خاطرجمع شوید، این کالاى فرهنگى را هم باید از سلامتش خاطرجمع باشید.»۵۳
* محور دهم: ضرورت استفاده از شعر و داستان برای انتقال معارف دینی، آگاهیهای سیاسی- اجتماعی و افزایش قدرت فکر
استفاده از داستان و شعر در تاریخ زندگی بشر قدمتی دیرینه دارد. دین مبین اسلام نیز در پیشبرد خود از این ابزار مهم بهرهها برده است. خود قرآن کریم نیز با ادبیّات خاصّ خود نقش بسزایی در گرایش انسانها داشته است. رهبر انقلاب از علاقمندان به ادبیات و شعر است و هم با شعر کهن ایران آشنایی بسیار خوبی دارد و هم با شعر معاصر. خود نیز دستی در سرودن اشعار دارد. او نه تنها به شعر فارسی بلکه انسی دیرینه با شعر عربی کهن و معاصر نیز داشته است. ایشان علاوه بر رمانها و کتابهای داستان ایرانی، رمانهای فراوانی از ادبیات داستانی دیگر کشورها نیز خوانده است. با این اندوخته است که تأکیدهای فراوانی بر بهرهمندی از ادبیّات و شعر برای انتقال مفاهیم بلند اسلامی و انقلابی و همچنین برای افزایش قدرت تفکّر کودکان و نوجوانان نمودهاند. برخی از این بیانات در محور نهم مورد اشاره قرار گرفت و در اینجا از بیانات دیگر ایشان استفاده میکنیم.
«قصّهگویى، هنر بسیار خوبى است. قصّههاى خوب، سازندهى شخصیت کودک است. همان قصّههاى قدیمى را که ما از مادر خودمان، از مادر بزرگ و یا از پیرزن دیگرى در کودکى شنیدهایم، امروز که مرور مىکنیم، مىبینیم در آنها چقدر حکمت وجود دارد! انسان، بعضى از خصال و تفکّرات خودش را که ریشهیابى مىکند، به این قصّهها مىرسد. قصّه مقولهى خیلى مهمّى است؛ منتها قصّههاى خوب.
سعى کنید در این قصّهگویى و در این کار هنرى، اوّلین چیزى را که در کودک ایجاد مىکنید، ایمان باشد. هیچچیز، معادل ایمان نیست. شما از این بچه، هرچه بخواهید بسازید، باید در او ایمان به وجود آورید. بدترین ضربهاى که امپراتورى خبرى و هنرى زد، این بود که شبکهى عظیم فساد در دنیا را در این سالهاى متمادى راه انداخت که متأسفانه در دورهى پهلوى، پَرش ما را هم گرفت هُرهُرىمذهبى و بىایمانى را رواج داد که انسان در دل و جان خودش، به هیچ ستونى متّکى نباشد! سعى کنید بچهها را با ایمان کنید؛ ایمان به خدا، ایمان به حقیقتِ مطلق و ایمان به اسلام. اگر این بچهها باایمان پرورش پیدا کردند و شما توانستید بذر ایمان را در دلشان بکارید، در آینده مىشود از آنها هر شخصیت عظیمى ساخت و براى هر کارى مناسبند.
اگر این عنصر را در آنها نداشته باشیم، براى هیچ کارى مناسب نیستند؛ هرچه بشوند، نامطمئنّند. سیاستمدار شوند، نامطمئنّند، تاجر شوند، کارگر شوند، نویسنده یا هنرمند شوند، نامطمئنّند. سعى کنید ایمان را در بچهها تقویت کنید. این اوّلین نقطه است.»۵۴
* محور یازدهم: ضرورت هوشیاری نسبت به تهاجم فرهنگی
اگر دشمنی هم در مقابل ما نبود باز هم باید وظیفهی خود را در انتقال و آموزش اسلام و انقلاب به نسلهای نو انجام میدادیم و اهمّیّت این امر با وجود دشمنی کینهتوز که کمر به از بین بردن انقلاب اسلامی بسته است صدچندان میشود. دشمن این انقلاب برای متوقّف کردنش نیاز دارد که نیروهای آن را از او بگیرد و نظام را از درون تهی کند. اگر افراد جامعه همانطور که دشمن میخواهد فکر کنند و عمل کنند هم توطئهی نظامی او و هم توطئهی سیاسی و اقتصادی او اثر خواهد کرد. برای مقابله با تهاجم فرهنگی کشور باید جبههی فرهنگی شکل گیرد و تمام نیروهای فرهنگی و نهادهای مسئول در یک صف به هماوردی با آن بیایند.
«امروز تنها یک راه براى دشمن باقى مانده است این را، هم شما معلّمان، هم شما کارگران، هم مسئولان، و هم آحاد مردم توجّه کنند آن راه، عبارت است از محاصرهى تبلیغاتى. این تنها راهى است که دشمن مىخواهد با همهى توان و قواى خود، آن را آزمایش کند. البته تا الآن صدها رادیو و روزنامه و مجلّه و تلویزیون و وسایل گوناگون ارتباط علیه این انقلاب و مفاهیم این انقلاب در همهى دنیا راه انداختهاند و داخل ایران هم گسترش دادهاند در این شکّى نیست اما مىخواهند همین را چند برابر کنند و مىکنند و همین الآن مشغولند. هدف چیست؟ هدف این است که مردم را نسبت به این پایهى مستحکم ایمانى متزلزل کنند؛ البته مهم هم هست.»
عزیزان من! در جبههى نبرد، وقتى سربازى پشت به دشمن مىکند، علت شکست او، یک شکست درونى است. تا کسى در قلب و در روح خود شکست نخورد، جسم او در میدان شکست نمىخورد. روح و قلب و دل چگونه شکست مىخورد؟ آن وقتىکه نسبت به ایمان خود متزلزل شود. این ملت بزرگ ما که تا امروز در همهى میدانها ایستاده است، به خاطر آن بوده که ایمان مستحکمى داشته است. جوانان ایمان داشتند، نوجوانان ایمان داشتند همین حالا هم بحمداللّه و المنّة دارند پدران و مادران و قشرهاى مختلف ایمان داشتند. بله؛ بعضى از تفالههاى بازماندهى دوران لجنزار پهلوى که آن روز هم با دین و ایمان سروکارى نداشتند و غرق در فساد بودند، خودشان و بعضى از بازماندگانشان ایمانى ندارند. غالباً هم هرچه شما مطلبى در مخالفت دیدید و شنیدید، از طرف اینطور افراد بوده است؛ ولى در دل مردم کشور ما ایمان مستحکم است.
آماج این تبلیغات و این محاصرهى تبلیغاتى، همین ایمان است. مىخواهند این ایمان را متزلزل و مخدوش کنند. چگونه؟ با تبلیغات دروغ، با حرفهاى غلط، با تعلیمات ناقض و مغرضانه و خبیثانه از دین و از انقلاب و از شخصیتها، حقایق را دگرگون کردن و تحلیلهاى نادرست به خورد مردم بخصوص به خورد جوانان دادن. امروز برنامه این است. این، حدس نیست؛ این، علم و یقین است.
من از کارهایى که در دنیا، پشت پرده انجام مىگیرد، اطّلاع دارم. بحمداللّه دستگاههاى خبررسانى ما مجهّز و قوى است و مىتوانیم بفهمیم در دنیا چه مىگذرد. در دنیا این مىگذرد. البته بعضیهایش را خودشان هم اعلام کردهاند و اطّلاع دادهاند که مىخواهیم این کار را بکنیم، آن کار را بکنیم، که در زیر حرفهاى خودشان، معلوم و واضح است اغراض حقیقیشان چیست.
وظیفهى شما معلّمان در اینجا خیلى سنگین مىشود. شما با عزیزترین، آسیبپذیرترین و مؤثّرترین اقشار مواجهید. شما با خیل عظیم جوانان و نوجوانان این کشور مواجهید. آموزش و پرورش در این بخش، یک مسئولیت مضاعف دارد. باید کارى کنیم که این نوجوان و جوان که امروز در این دوران حسّاس و مهم و تعیینکنندهى انقلاب و نظام زندگى مىکند، امام را ندیده است، جنگ را ندیده است، انقلاب را ندیده است، با آن ایمانى بار بیاید که بتواند در مقابل مطامع دشمنان، در مقابل تجاوز بیگانگان، در مقابل سلطهگرى امریکا، در مقابل نفوذطلبى دستگاههاى استعمارگرى که یکعمر این کشور و این ملت را چاپیدند و دستخوش و ملعبهى خودشان کردند، مثل کوه محکم بایستد. این، وظیفهى مهمّ این روزگار است. وظیفهى رسانهها در جاى خود، همین است. وظیفهى مطبوعات هم در جاى خود، همین است. ۵۵
اگر آن دل بىایمان به اسلام یا مغز کجفهم دربارهى اسلام برخورد کند با آن نوجوان سالم و نظیف اى بسا کار را خراب خواهد کرد. آموزش و پرورش باید موقع و موضع شایستهى خودش را در مجموعهى نظام جمهورى اسلامى پیدا کند، به آموزش و پرورش بىاعتنایى نمىشود کرد. امروز بچههاى ما احتیاج دارند به کارِ بیش از اندازهى معمول، نمىگویم درس بیش از اندازهى معمول، مثل ویتامین بیش از اندازهى قابل جذب که سرِ دلش بماند بعد هم دفع بشود. کار با کیفیت بالاتر و با حجم قابل جذب و این مخصوص مدارس هم نیست، پدر و مادرها هم باید بدانند روى بچههایشان باید کار کنند، رسانههاى جمعى هم باید بدانند که در مقابل بچهها مسؤولند، برنامههاى تلویزیون باید احساس نهایت مسؤولیت را بکنند در مقابل نوجوانان و جوانان و نوباوگان؛ ما عقبیم، ما در داخل محیطهاى خانه پدرها مادرها را در طول بیست سال، سى سال گذشته نتوانستیم آنچنان بسازیم که کودک بیشترین تغذیهى خودش را توى خانه بشود، علت هم این بوده که بر محیطهاى فرهنگى ما کسانى مسلط بودند که با فرهنگ اسلامى و ایرانى ضد بودند؛ تحمل نمىتوانستند بکنند آنها را، لذا این بچه محتاج یک کمک فراوان از خارج از این محیط است. رادیو تلویزیون، روزنامهها، نشریات کودکان، نوارهاى مخصوص کودکان، داستان سرائیها، باید بدانیم ما و بفهمیم که چه کار دارد انجام مىگیرد با مغز و دل و احساس لطیف کودک در آن داستانى که توى رادیو سروده مىشود، در آن فیلمى که در تلویزیون نشان داده مىشود، در آن داستان کودکان، در آن فیلم بچهها، در آن سرگرمى؛ اینجور نیست که یک ساعت بچهى ما را در جمعه و غیره جمعه مشغول کردند و بچه خوشحال شد و پا شد و رفت، شاد شد تمام شد قضیه، نه، آنىکه آمد لب این مزرعه ساعتى بود و رفت بذرى کاشت و رفت. وقتى که این پیچ تلویزیون بسته شد طومار این کار بسته نشد، این بذرى را پاشید این جا، اثرش را امشب، فردا، یک هفتهى دیگر نشان نخواهد داد، اثرش را در جذبها، در دفعها، در احساسها، در خداجوئىها، خداخواهىها یا نخواهىها نشان خواهد داد. بیخود نیست که امام فرمودند که رادیو و تلویزیون یک دانشگاه هست، بله یک دانشگاهى با سى، چهل میلیون دانشجو از همهى قشرها، لذا خیلى باید مراعات کنند. چرا به شما دارم مىگویم من این را؟ شما مدرسه را مراعات کنید، اگر آنجا هم کسرى دارد شما اینجا کسرى را جبران کنید. ۵۶
امروز در دنیا بر روى اندیشههاى کودکان دارند کار مىکنند. بر روى نوع ذهنیت کودکان در سنین مختلف دارند کار مىکنند. شاید بتوانم بگویم از مخالفان، در حوزهى زندگى خود ما هستند کسانى که سالهاى متمادى تحقیق مىکنند که ببینند کودک چه کلمهاى را در چه سنى یاد مىگیرد به طور معمول و میانگین. مثلاً کلمهى فرض کنید که دشمن را، کلمهى [مبارزه] را، کلمهى جنگ را، معمولاً بچه در چه سنى این کلمه را یاد مىگیرد و مىفهمد و استعمال مىکند ... بله؟ کلمهى شخصیت را، کلمهى دین را، این کلماتى که ماها یعنى شما بچههاى سپاهى که مىخواهید حرف بزنید کلماتتان همینهاست دیگر، از قرآن و از دین و از پیغمبر و از مفاهیم اسلامى و از مبارزه و از جهاد و اینها مىگوئید دیگر. اینها مىآیند دانه، دانه کلمات مورد نظر خودشان را، آن کلماتى که براى انتقال معانى از آن کلمات استفاده مىکنند، نگاه مىکنند ببینند این بچههاى کوچک در چه سنینى این کلمات را یاد مىگیرند، بعد براى بچههایى که مىخواهند حرف بزنند، نوار پر کنند، کتاب بدهند، داستان بگویند، قصه بگویند، از آن کلمات استفاده مىکنند، یعنى براى بچهى پنج ساله آن کلمهاى را مطرح نمىکنند که بچه در هفت سالگى معمولاً یاد مىگیرد. حالا من کارى ندارم که این شیوه چهقدر به صرفه است، چهقدر موفق است، چهقدر ما باید دنبالش برویم. من مىخواهم فقط این را بگویم که دیگران، غیر ما و دشمنان راه ما براى نفوذ اندیشههاى فاسد و باطل خودشان تا این حد پیش مىروند، تا این حد دقت و مراقبت مىکنند. این نوجوان یک ظرفیت مشخصى دارد. شما با او مىخواهید حرف بزنید، به او چه خواهید گفت؟ حرفى که شما به من مىزنید، نمىتوانید این حرف را به آن نوجوان بزنید. ممکن است یک چیزى را من بفهمم، من تحمل بکنم، او نه. این چیزها، مراقبت داشته باشید به این چیزها. ۵۷
قبلها هم عرض کردیم که براى برنامهریزى، متخصصان مسائل روانشناسى و کودک و متخصصان تعلیم و تربیت را مورد استفاده قرار بدهند؛ بخصوص تا آنجا که مىشود، باید روى برنامههاى اخلاقى این عزیزان تلاش بشود؛ چون دشمن مطمئناً برنامههاى شومى براى این سرمایهى بزرگ ملى ما خواهد داشت؛ باید مراقب بود. ۵۸
تهاجم فرهنگى یک حقیقتى است که وجود دارد؛ مىخواهند برروى ذهن ملت ما و برروى رفتار ملت ما- جوان، نوجوان، حتى کودک- اثرگذارى کنند. این بازیهاى اینترنتى از جملهى همین است؛ این اسباببازىهایى که وارد کشور مىشود از جملهى همین است که من چقدر سر قضیهى تولید اسباببازى داخلىِ معنىدار و جذاب حرص خوردم با بعضى از مسئولین این کار که این کار را دنبال بکنند؛ البته بحمدالله ظاهرا اینجایک تصمیمى در این زمینه گرفته شد، حالا انشاءالله همان تصمیم را هم دنبال کنید که اجرایى بشود. خب، دوستان ما آمدند در یکى از دستگاههاى فعال و مسئول، عروسکهاى خوبى درست کردند؛ خوب هم بود؛ اول هم حساسیت طرف مقابل را- یعنى مخالفین را، خارجىها را- برانگیخت که اینها آمدند در مقابل باربى و مانند اینها، این [عروسکها] را درست کردند؛ ولى نگرفت. من به اینها گفتم که اشکال کار شما این است که شما آمدید به فلان نام، یک پسرى را، یک دخترى را آوردید در بازار، این عروسک شما را بچهى ما اصلا نمىشناسد- ببینید، پیوست فرهنگى که مىگوییم اینها است- خب، یک عروسک است فقط، در حالى که مرد عنکبوتى را بچهى ما مىشناسد، بتمن را بچهى ما مىشناسد. ده بیست فیلم درست کردهاند، این فیلم را آنجا دیده، بعد که مىبیند همان عروسکى که در فیلم داشت کار مىکرد، در مغازه هست، به پدر و مادرش مىگوید این را براى من بخرید؛ عروسک را مىشناسد؛ این پیوست فرهنگى [است]. شما بایستى این عروسک را که ساختید، در کنار ساخت عروسک، ده بیست فیلم کودک درست مىکردید براى اینکه این عروسک معرفى بشود پیش بچهها؛ بعد که معرفى شد، آنوقت خودشان مىخرند، [ولى] وقتى معرفى نشد، بازار ندارد و ورشکست مىشود؛ و ورشکست شد. یعنى یک چنین دقتهایى را بایست کرد. بههرحال این تهاجم فرهنگى به این شکل یک واقعیتى است.»۵۹
* محور دوازدهم: شناخت دشمن و مقابله با آن خصوصا در عرصه فرهنگ
در محور قبلی از برخی از رهنمودهای رهبر معظّم انقلاب در زمینهی تهاجم فرهنگی بهرهمند شدیم. جبههی فرهنگی تقابل با دشمنان انقلاب باید هوشیار باشد و مقاومت در برابر هجوم فرهنگی را در دستور کار خود قرار دهد. نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان در این زمینه در کنار دیگر اقشار همچون معلّمان و دیگر نهادهای مسئول، وظیفهی مهمّی را بر دوش دارند. در این راه سختیهایی وجود دارد امّا مهم این است که نباید از دشمن و انگهایش ترسید.
«وقتى میخواهند بگویند که فرضاً جمهورى اسلامى، این تکالیف را باید انجام دهد، چیزى که بیش از همه رویش تکیه میشود این است که «ایران خودش را باید با استانداردهاى جهانى تطبیق دهد.» استانداردها، یعنى همین چیزها! یعنى چیزهایى که منطبق با الگوى فرهنگ غربى است. پس، این سختگیرى و فشار، از طرف غربىها، همواره وجود دارد. هر وقت که یک فرهنگ غیر غربى، بخصوص فرهنگ اسلامى که فرهنگى است مهاجم و براى خودش مکانتى قائل است و حالت هجومى و ضعف و انکسار و هزیمت ندارد، بخواهد جایى خودنمایى کند، به شدت مورد تحقیر و فشار قرار میگیرد.
با توجه به این مسائل و آنچه در طول این چند ده سال اخیر بر ما گذشت- بخصوص در این صد و پنجاه، دویست سال اخیر که فرهنگ غربى در داخل کشور ما راه باز کرده- بایستى در این زمینهها خیلى تلاش میکردیم؛ باید خیلى کار میکردیم؛ بایستى این حقایق فرهنگى اسلام را تبیین میکردیم؛ این کارها متأسفانه نشده است. هر وقت هم کسانى خواستند در گوشهاى سر بلند کنند و حرکتى در این زمینه انجام دهند، انواع و اقسام فشارها و هو و جنجالها روى سرشان ریخته و از اینکه بتوانند کارشان را انجام دهند، مانع شده است. الان هم بچه مسلمانها در داخل جامعهى ما، واقعاً غریبند! در جامعهى فرهنگى ما، بچه مسلمانها غریبند. کسى را که میخواهد با معیارها و ارزشهاى اسلامى فیلم بسازد؛ کسى را که میخواهد با معیارها و ارزشهاى اسلامى کتاب بنویسد، حاضر نیستند در محدودهى روشنفکرى جامعه راه دهند؛ اصلًا حاضر نیستند قبول کنند که این هم یک روشنفکر است؛ حاضر نیستند و تحمل نمیکنند. این، همان فشار فرهنگ مسلط غربى است که متأسفانه در کشور ما هم هنوز هست؛ در جامعهى ما هنوز فعال و سرِ پاست و حتى جنبهى تهاجمى هم دارد. ۶۰
شما گوشهاى از محدودهى رسمى فرهنگید. آن تولیت فرهنگى جامعه، یک بخشش مربوط به کانون است که شما باشید: کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان. تا آنجا که میتوانید در این زمینه کار کنید و از هو و جنجالها نترسید؛ از اینکه به شما بگویند مرتجعید، اصلًا نترسید؛ از اینکه بگویند متحجرید و نمیفهمید، اصلًا ملاحظه نکنید؛ خودشان متحجرند. آنهایى که به شما میگویند متحجر، خودشان ملتفت نیستند که حرف چه کسى را میگویند و از دهان چه کسى حرف میزنند! این حرف از زبان متولیان فرهنگ مسلط جهان است؛ یعنى فرهنگ غرب؛ آنها خودشان متحجرند. غربىها متحجرند؛ برایشان هر چیز که مخالف حرف خودشان باشد، غیر قابل تحمل است. ما که همهى آنچه را که از پدیدههاى فرهنگى وجود دارد با سعهى صدر تحمل میکنیم؛ بیش از اندازهى لازم تحمل میکنیم؛ آنها هستند که تحمل نمیکنند و حاضر نیستند فرهنگى غیر فرهنگ خودشان را تحمل کنند.
بنابراین، از این تهمتها و اهانتها نترسید. شما روشنفکرید؛ شما روشنبینید؛ شما دلسوزید؛ شما آن به اصطلاح بناى نو هستید؛ نهال نویى که امید به آن هست، شمایید. بروید انشاءالله دنبال کار فرهنگى صحیح و انقلابى و درست و آن را در محیط کار خودتان تأمین کنید؛ توقع بیشترى هم نداریم؛ در همان محدودهى کار خودتان و آن مقدارى که مسؤولیت شماست؛ البته کم هم نیست؛ کوچک هم نیست؛ محدودهى بسیار مهمى است؛ چون مخاطبش کودکانند. کار کنید تا ببینیم خداى متعال چه خواهد کرد. انشاءالله به کار شما، برکت خواهد داد و تأثیر آن را بیش از تأثیر کار کسانى خواهد کرد که به ظلم و زور فرهنگى را که مورد علاقه و عقیدهشان است، بر مردم تحمیل میکنند.»۶۱
کتاب تنتن و سندباد را میتوان یک کتاب استراتژیک در حوزهی ادبیات نوجوان بهشمار آورد. این کتاب که در سال ۱۳۷۰ نگارش شده است، با نگاهی دقیق و نافذ مسئلهی نوظهور زمان خود را به عنوان موضوع و هستهی اصلی داستان برگزیده است. هدف نویسنده از خلق چنین داستانی، پرداخت استعاری و غیرمستقیم به مسئلهی «تهاجم فرهنگی» غرب به شرق است. جالب آنکه در ابتدای دههی هفتاد، مسئلهی تهاجم فرهنگی امری واضح و قابل رؤیت برای همگان نبود و حتی علیرغم تأکیدات فراوان رهبرانقلاب، این امر برای طیف وسیعی از دستاندرکاران و مسئولان گنگ و نامفهوم بود.
سال ۱۹۲۹ میلادی، «ژرژ رمی»، نویسندهی بلژیکی برای نخستین بار داستانی مصور را با عنوان «تنتن در سرزمین شوراها» منتشر کرد. در این کتاب خبرنگار به اسم تنتن به همراه میلو که سگ خانگیاش است به شوروی که نماینده و قطب کشورهای بلوک شرق بود سفر میکند و در مییابد که افرادی ستمگر و نادان در آن حکومت میکنند که هیچ پیشرفت اقتصادی به وجود نیاوردهاند. پس از انتشار این کتاب و استقبالی که از آن در غرب شد، مجموعههای بعدی تنتن نیز نگارش و به سرعت ترجمه شد. شخصیت ماجراجو و جذاب تنتن با مدل موهای خاص خود که به همین نام نیز معروف شد، در بین نوجوانان جهان طرفداران زیادی پیدا کرد و خیلی زود به عنوان نماد یک جوان جذاب و باهوش غربی تکثیر شد. در این میان اما تصویر خشن و بدی که از روسهای کمونیست، قبایل بومی کنگو، سیاهپوستان امریکا، نژادهای جنوب شرقی آسیا و ... در مجموعه آثار تنتن نشان داده میشد حاکی از ترویج نگاه برتر و بالاتر غرب بر دیگر فرهنگها بود. تنتن به هرجایی که سفر میکرد، مردمی را میدید که گرفتار مشکلی هستند و مانند همه داستانها و فیلمهای آمریکایی و غربی، این او است که در نقش «ناجی» وارد شده و با همراهی دوستانش آن مشکل را برطرف میکند. تنتن را میتوان یکی از نمونههای موفق از نمادی برای تبلیغ و ترویج یکسانسازی فرهنگی در جهان آن زمان به حساب آورد.
کتاب تنتن و سندباد نمونهای موفق از نگاه اجتماعی یک هنرمند و دغدغهی او دربارهی حفظ فرهنگ بومی کشور در دههی هفتاد است، میرکیانی با نگاهی دقیق از کارکرد ماهواره و خدمت ابزاری آن به دگرگونی فرهنگی مطلع شد و این مسئله را در کتاب خود به شکل داستانی مطرح کرده است. در جایی در انتهای کتاب، پس از شکست تنتن و دوستانش، کاروان سندباد به شهری میرسند و میفهمند که این بار غربیها از آسمان حمله کردهاند، چنین میخوانیم: علاءالدین پرسید: «چطور از آسمان حمله کردهاند؟» پیرمرد آهی کشید و گفت: «میگویند با ماهواره. صنعت این قرن است. آنها اینبار از بالا به سرزمین قصههای مشرق زمین حمله کردهاند. میگویند قصد کردهاند با این دستگاه همه چیز ما را عوض کنند. میخواهند رنگِرو، زندگی، حرف زدن، راه رفتن، خورد و خوراک؛ پوشاک و همهچیز ما را به جانبی که خودشان صلاح میدانند ببرند.»۶۲
مرور این محورها در واقع مبانی و زمینههای رضایت و خشنودی ایشان از کتاب «تنتن و سندباد» اثر نویسندهی متعهّد جناب آقای «محمد میرکیانی» را نشان میدهد.
امید که توجّه به این نکات موجب تولید آثار ارزشمند دیگری در ادبیّات کودک و نوجوان توسّط نویسندگان متعهّد جبههی فرهنگی انقلاب اسلامی شود. انشاءالله.